کار به توهین و بد وبیراه گفتن کشیده بود

کار به توهین و بد وبیراه گفتن کشیده بود
حاجی خونسرد نشسته بود و بحث می کرد
نیمخیز شدم که ورامینی دستم را کشید و مجبورم کرد بنشینم
خودمان بودیم توی چادر و حاجی که توی خودش بود
داشتم فکر میکردم الان است که دستور اخراج آن ها را از لشگر بدهد
بلند شد و از چادر رفت بیرون
دو رکعت نماز خواند
آمد کنارمان نشست و کار های لشگر را پیش کشید
مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده بود ...


#برادر_شهیدم
#داداش_ابراهیم
#محمد_ابراهیم_همت
#شهید_همت
#ماه
#سردار_بی_سر
#حاجی
دیدگاه ها (۴)

شهدا شرمنده ایم ...معمولا توی اتاق پذیرایی درس می‌خواندیم.پذ...

به خدا قسم علی تموم دنیای منههر کجا علی باشه منزل و مأوای من...

قبلنا یه #پدیده ای بود به نام #خواب که شب ها اتفاق میفتاد .....

نمیدونم از چی بگم . . . از خون #شهدا یی که رفتن تا الان راح...

واقعا ببخشید نبودم بچه ها گوشیم خراب شده بود الان بخاطر اینک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط