پاییز عاشقی (autumn love )
پاییز عاشقی (autumn love )
Part 23
ویو تهیونگ:
از بورام و کوک خداحافظی کردیم و به سمت خونه راه افتادیم سوار ماشین بودیم ک
+چاگی میتونم اهنگ بزارم؟
_اووم چرا ک نه
+میخوام یکم گریه کنم چون دلم برا کره تنگ میشه همچنین برای پدر و مادرم
_چاگی چرا میخوای حال خوبی ک داری رو خراب کنی؟ اووم؟
میجو آهنگ love is gone رو پلی کرد و سرش زو به پنجره تکیه داده بود و داشت گریه میکرد
فکر میکرد اگه خفیف گریه کنه من نمیفهمم اما اشتباه بود چون تمام احساساتش رو میدونستم
طاقت نیاوردم و سریع تر حرکت کردم به سمت دریا
گریه هاش عمیق تر و عمیق تر میشد منم هیچوقت نمیخواستم اونو تو این حالت ببینم سریع ترمز کردم و از ماشین اومدم پایین درو باز کردم دستشو گرفتم و آوردمش پایین و محکم بغلش کردم
+ت.... هق.... ته... چیزی شده؟
نمیتونستم جوابشو بدم چون هرگاه ممکن بود بعضم بشکنه و تبدیل به گریه بشه برا همین چون نمیخواستم ناراحتش کنم هیچی نگفتم
+داری نگرانم میکنی
ویو میجو:
تو حال خودم بودم ک ماشین ترمز کرد تهیونگ تند از ماشین پیاده شد و به سمتم اومد در رو واسم باز کرد دستم رو گرفت ک توی بغلش پرت شدم محکم بغلم کردی نمیدونستم دلیل این کارش چیه هرچی بهش میگفتم جواب نمیداد خیلی نگران بودم با خودم فکر میکردم اتفاقی براش افتاده
از بغلش اومدم بیرون ک دیدم صورتش خیسه
ازش دلیل گریه کردنش رو پرسیدم
+ته... چرا... چرا داری گریه میکنی؟
_هق..... نمیتونستم ببینم داری اشک اشک گریه میکنی.. هق...
گونه خیسشو بوسیدم
_بیب خودت میدونی ک من طاقت دیدن گریتو ندارم چرا.... هق... چرا با من اینکارو میکنی
+چاگی یه بغضی عجیبی توی گلوم بود ک داشت خفم میکرد نمیدونم چرا و اینکه برای چی بود برا همین با اون آهنگه نتونستم طاقت بیارم و بغضم ترکید خودت میدونم منم دوست ندارم ناراحت ببینمت
محکم بغلش کردم و بعد از چند مین ازش جدا شدم رفتم ساعت رو نگاه کردم ساعت۱۱:۴۵بود باورم نمیشد چقد زود گذشته بودم تازه یادم اومد ک ساعت۱ باید فرودگاه باشیم
+ته
_جانم؟
+ساعت۱پرواز داریم
_اره چطورم
+ساعت رو نگاه کن
_خب باشه
با دیدن ساعت چشماش از حدقه در اومد و سوار ماشین شدیم و به طرف خونه راه افتادیم
رسیدیم
ویو تهیونگ:
اصلا حواسم به ساعت نبود سریع با میجو سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت خونه
ماشین رو پارک کردم و رفتیم بالا
وقتی رسیدیم میجو با سرعت دنبال چمدونش میگشت در واقع چمدونش کنارش بود
_چاگی دنبال چیزی میگردی؟
+هااا... اره.. اره اره... چمدونم
با تعجب بهش نگاه کردم استرسو تو چشاش میدیدم
دستش و اروم گرفتم و کشیدمش تو بغلم
+ته.... چیزی +ته... خواهش میکنم ولم کن باید برم وسایلامو جمع کنم ساعت ۱۲:۵دقست_نمیکنم میخوام باز بقلت کنم
بزور خودشو از بغلم بیرون کشید
Part 23
ویو تهیونگ:
از بورام و کوک خداحافظی کردیم و به سمت خونه راه افتادیم سوار ماشین بودیم ک
+چاگی میتونم اهنگ بزارم؟
_اووم چرا ک نه
+میخوام یکم گریه کنم چون دلم برا کره تنگ میشه همچنین برای پدر و مادرم
_چاگی چرا میخوای حال خوبی ک داری رو خراب کنی؟ اووم؟
میجو آهنگ love is gone رو پلی کرد و سرش زو به پنجره تکیه داده بود و داشت گریه میکرد
فکر میکرد اگه خفیف گریه کنه من نمیفهمم اما اشتباه بود چون تمام احساساتش رو میدونستم
طاقت نیاوردم و سریع تر حرکت کردم به سمت دریا
گریه هاش عمیق تر و عمیق تر میشد منم هیچوقت نمیخواستم اونو تو این حالت ببینم سریع ترمز کردم و از ماشین اومدم پایین درو باز کردم دستشو گرفتم و آوردمش پایین و محکم بغلش کردم
+ت.... هق.... ته... چیزی شده؟
نمیتونستم جوابشو بدم چون هرگاه ممکن بود بعضم بشکنه و تبدیل به گریه بشه برا همین چون نمیخواستم ناراحتش کنم هیچی نگفتم
+داری نگرانم میکنی
ویو میجو:
تو حال خودم بودم ک ماشین ترمز کرد تهیونگ تند از ماشین پیاده شد و به سمتم اومد در رو واسم باز کرد دستم رو گرفت ک توی بغلش پرت شدم محکم بغلم کردی نمیدونستم دلیل این کارش چیه هرچی بهش میگفتم جواب نمیداد خیلی نگران بودم با خودم فکر میکردم اتفاقی براش افتاده
از بغلش اومدم بیرون ک دیدم صورتش خیسه
ازش دلیل گریه کردنش رو پرسیدم
+ته... چرا... چرا داری گریه میکنی؟
_هق..... نمیتونستم ببینم داری اشک اشک گریه میکنی.. هق...
گونه خیسشو بوسیدم
_بیب خودت میدونی ک من طاقت دیدن گریتو ندارم چرا.... هق... چرا با من اینکارو میکنی
+چاگی یه بغضی عجیبی توی گلوم بود ک داشت خفم میکرد نمیدونم چرا و اینکه برای چی بود برا همین با اون آهنگه نتونستم طاقت بیارم و بغضم ترکید خودت میدونم منم دوست ندارم ناراحت ببینمت
محکم بغلش کردم و بعد از چند مین ازش جدا شدم رفتم ساعت رو نگاه کردم ساعت۱۱:۴۵بود باورم نمیشد چقد زود گذشته بودم تازه یادم اومد ک ساعت۱ باید فرودگاه باشیم
+ته
_جانم؟
+ساعت۱پرواز داریم
_اره چطورم
+ساعت رو نگاه کن
_خب باشه
با دیدن ساعت چشماش از حدقه در اومد و سوار ماشین شدیم و به طرف خونه راه افتادیم
رسیدیم
ویو تهیونگ:
اصلا حواسم به ساعت نبود سریع با میجو سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت خونه
ماشین رو پارک کردم و رفتیم بالا
وقتی رسیدیم میجو با سرعت دنبال چمدونش میگشت در واقع چمدونش کنارش بود
_چاگی دنبال چیزی میگردی؟
+هااا... اره.. اره اره... چمدونم
با تعجب بهش نگاه کردم استرسو تو چشاش میدیدم
دستش و اروم گرفتم و کشیدمش تو بغلم
+ته.... چیزی +ته... خواهش میکنم ولم کن باید برم وسایلامو جمع کنم ساعت ۱۲:۵دقست_نمیکنم میخوام باز بقلت کنم
بزور خودشو از بغلم بیرون کشید
۴.۶k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.