پاییز عاشقی (autumn love )
پاییز عاشقی (autumn love )
Part 24
ناراحت شدم بدو بدو رفت سمت چمدونش
دیدم داره تند تند لباسایی ک خریده رو تا میکنه و میزارتشون توی چمدون حوصله ی این رو نداشتم ک برم چمدونم رو جمع کنم
پس یکم خوابیدم
ویو میجو:
داشتم چمدونم رو جمع میکردم خیلی استرس داشتم چون چند دقیقه دیگه باید میرفتیم فرودگاه برای پرواز
ک یک دفعه تهیونگ اومد و بغلم کرد چون استرس داشتم هی خودمو پس میزدم
بلاخره خودمو از بغلش در آوردم و رفتم باز سر چمدونم بلاخره بعد از ده دیقه چمدونم جمع شد رفتم توی پذیرایی و دیدم ته خوابیده اوخی خیلی ناز و کیوت بود تو خواب چشمم به چمدونش افتاد ک هنوز جمعش نکرده بود
میدونستم قراره کدوم وسایل رو بیاره برا همین با اینکه خسته بودم رفتم و براش جمع کردم بعد از جمع کردن زنگ زدم بورام:
=سلام میجو جونم خوبی؟
+سلام بورامم ممنونم عشقم تو چطوری؟
=عالی
+خیلی هم عالی چیکار میکنی؟
=هیچی تازه جمع کردن وسایلم رو تموم کردم الان دارم میرم فروشگاه یکم خوراکی بخرم برا تو هواپیما
+کجایی الان؟
=طرفای خونه تهیونگ بغلش یه فروشگاه بزرگ هست من همیشه از اونجا خرید میکنم
+واقعاا چرا من نمیدونستم
+میشه بیای دنبالم با هم بریم؟
=چرا ک نه وسایلتو جمع کردی؟
+اووم اره
=الان دارم میام
+باشه بای عشقم
=بای
یه پالتو پوشیدم و داشتم میرفتم ک دیدم ته
_کجا میری؟
+دارم میرم یکم خرید کنم با بورام
_مگه امروز خرید نکردیم؟
+چراا ولی میخوام برم خوراکی بخرم چاگی تو هم پاشو برو لباستو بپوش
_کارت دستت هست؟
+اره
دیدم چهرش یه جوریه گفتم شاید از اینکه از تو بغلش اومدم بیرون ناراحت شده؟
خب میجو اینا رو ولش برو به خریدت برس دختر
رفتم پایی دیدم بورام اونجا بود
=به به خانوم خانوما
+سلام خانوووم
=بورام بدو بریم خیلی وقت نداریم
+باشه
و سریع رفتیم کلی اسنک خوشمزه گرفتیم و از هم خداحافظی کردیم وقتی میجو با ماشینش زفتم منم اومدم بالا
ویو تهیونگ:
وااایی چقدر خوابیدم یادم رفته چمدونم و ببندم الان باید بریم فرودگاه
خداااا
چمدون رو ک باز کردم دیدم تمام وسایلام با نظم خاصی توش بودن
فهمیدم کار میجو بود
اخه این دختر چراا با اینکه خیلی خستس هنوز اینقدر کار میکنه دیدم زنگ در خورد
رفتم در رو باز کردم دیدم میجو بود
Part 24
ناراحت شدم بدو بدو رفت سمت چمدونش
دیدم داره تند تند لباسایی ک خریده رو تا میکنه و میزارتشون توی چمدون حوصله ی این رو نداشتم ک برم چمدونم رو جمع کنم
پس یکم خوابیدم
ویو میجو:
داشتم چمدونم رو جمع میکردم خیلی استرس داشتم چون چند دقیقه دیگه باید میرفتیم فرودگاه برای پرواز
ک یک دفعه تهیونگ اومد و بغلم کرد چون استرس داشتم هی خودمو پس میزدم
بلاخره خودمو از بغلش در آوردم و رفتم باز سر چمدونم بلاخره بعد از ده دیقه چمدونم جمع شد رفتم توی پذیرایی و دیدم ته خوابیده اوخی خیلی ناز و کیوت بود تو خواب چشمم به چمدونش افتاد ک هنوز جمعش نکرده بود
میدونستم قراره کدوم وسایل رو بیاره برا همین با اینکه خسته بودم رفتم و براش جمع کردم بعد از جمع کردن زنگ زدم بورام:
=سلام میجو جونم خوبی؟
+سلام بورامم ممنونم عشقم تو چطوری؟
=عالی
+خیلی هم عالی چیکار میکنی؟
=هیچی تازه جمع کردن وسایلم رو تموم کردم الان دارم میرم فروشگاه یکم خوراکی بخرم برا تو هواپیما
+کجایی الان؟
=طرفای خونه تهیونگ بغلش یه فروشگاه بزرگ هست من همیشه از اونجا خرید میکنم
+واقعاا چرا من نمیدونستم
+میشه بیای دنبالم با هم بریم؟
=چرا ک نه وسایلتو جمع کردی؟
+اووم اره
=الان دارم میام
+باشه بای عشقم
=بای
یه پالتو پوشیدم و داشتم میرفتم ک دیدم ته
_کجا میری؟
+دارم میرم یکم خرید کنم با بورام
_مگه امروز خرید نکردیم؟
+چراا ولی میخوام برم خوراکی بخرم چاگی تو هم پاشو برو لباستو بپوش
_کارت دستت هست؟
+اره
دیدم چهرش یه جوریه گفتم شاید از اینکه از تو بغلش اومدم بیرون ناراحت شده؟
خب میجو اینا رو ولش برو به خریدت برس دختر
رفتم پایی دیدم بورام اونجا بود
=به به خانوم خانوما
+سلام خانوووم
=بورام بدو بریم خیلی وقت نداریم
+باشه
و سریع رفتیم کلی اسنک خوشمزه گرفتیم و از هم خداحافظی کردیم وقتی میجو با ماشینش زفتم منم اومدم بالا
ویو تهیونگ:
وااایی چقدر خوابیدم یادم رفته چمدونم و ببندم الان باید بریم فرودگاه
خداااا
چمدون رو ک باز کردم دیدم تمام وسایلام با نظم خاصی توش بودن
فهمیدم کار میجو بود
اخه این دختر چراا با اینکه خیلی خستس هنوز اینقدر کار میکنه دیدم زنگ در خورد
رفتم در رو باز کردم دیدم میجو بود
۳.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.