فروغ وقتی دلش میگرفت
فروغ وقتی دلش میگرفت
به ایوان میرفت
و دستی به سر و روی شب می کشید
الان دیگه نه ایوانی هست
و یه صندلی
که بشینی خلوت کنی با دل خودت در دل شب
منم دلم گرفته
دست میکشم به صفحه شیشه ای گوشیم
یه موسیقی آرام
و هی شعر میخونم
و هی شعر میخونم
و شاید گاهی دستی ببرم به پرده پنجره
و به تماشای شب بشینم
و دلتنگی هام رو از چشمام بیرون بریزم
nafas...
به ایوان میرفت
و دستی به سر و روی شب می کشید
الان دیگه نه ایوانی هست
و یه صندلی
که بشینی خلوت کنی با دل خودت در دل شب
منم دلم گرفته
دست میکشم به صفحه شیشه ای گوشیم
یه موسیقی آرام
و هی شعر میخونم
و هی شعر میخونم
و شاید گاهی دستی ببرم به پرده پنجره
و به تماشای شب بشینم
و دلتنگی هام رو از چشمام بیرون بریزم
nafas...
۸۳۵
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.