پارت شصت چهار غریبه آشنا

#پارت_شصت_چهار #غریبه_آشنا
دونگهه:
نشستیم رو سنگ،آب خوردیم...از بالا پایین خیلی قشنگ بود،تانیا بلند شد و چند قدم رفت جلو تر دستاشو باز کرد سرشو آورد بالا که باد زت و کلاهش رو باد برد و از زیر کلاه موهاش ریختن تا بیرون...خدای من!!این ک موهاش پسرونه بود،الان تا زیر وسط رون پاش مو هاش میرسه...چقدر هم قشنگه موهاش...همینجوری خیره شده بودم بهش،نگام کرد سرشو اندخت پایین...بلند شدم رفتیم رو به روش،دستمو گذاشتم زیر چونش و سرشو آوردم بالا،قفل شدم رو چشماش...باز من چشپای اینو دیدم...
+چرا نگفتی بهم
-آخه نمیخواستم کسی بدونه
+موهات خیل خوشگلن خیلیییی
-تنها چیزی ک دلم نمیاد عوضش کنم موهامه،خیلی دوسشون دارم

خواست بره کلاهشو بیاره،دستشو گرفتم
-بزار برم
+نه بیا تا من بهت بگم

دیگه نمیزارم اینجوری بمونه،دستشو،گرفتم نشوندمش رو تخته سنگ خودم هم ایستادم پشت سرش و موهاش رو براش بافتم،وقتی تموم شد از پشت بغلش کردم یکم جا خورد و سرمو گذاشتم رو شونش
+اینطوری قشنگ تره

گونشو بوسیدم
+همیشه اینطوری باش،دیگه کلاه نزن

صورتشو برگردوند و نگام کرد
-اگه اونجوری کسی دوستم نداشت چی
+دوستت داره،حتی اگه هیچ کس دوست نداشته باشه مطمئن باش لی دونگهه دوست داره

یه لحظه انگار به خودش اومد و بلند شد
-بیا بریم

کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf #exo