گفت خیلیا توو این شهر از خفگی مردن

گفت : خیلیا توو این شهر از خفگی مُردن.
گفتم : آره، این طرفا دریا سرِ سازگاری نداره با کسی.
گفت : دریا خیلیا رو کُشته
اما اونایی که من میگم
همشون از دلتنگی خفه شدن.
دیدگاه ها (۱)

_چرا کشتیش؟+اخه خیلی با احساساتم بازی میکرد لعنتی اقای قاضی ...

من بی تو بلد نیستم راه برم،هِی پام میگیره به نبودنت میخورم ز...

زندگی اینجوریه که شما قوی هستی، باز هم قوی هستی، باز هم خیلی...

شب به خیر ؟! یعنی چی اصن ؟ اگه خیر بود چرا شب شد ؟ اگه شب بو...

پارت هفتم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط