روان چون چشمه بودم جذبهات خشکاند و چوبم کرد

روان چون چشمه بودم، جذبه‌ات خشکاند و چوبم کرد

بنازم آن نگاهت را که درجا میخ‌کوبم کرد

شب و روزِ مرا در برزخ یک لحظه جا دادی

طلوعم داد لبخند تو و اخمت غروبم کرد

کنون از گرد و خاک عشق‌های پیش از این پاکم

که سیلاب تو از هر رویدادی رُفت‌و‌روبم کرد

تَنَت تلفیقِ گُنگِ عنصر باد است با آتش

نفس‌هایت شمالی سرد، لب‌هایت جنوبم کرد

دوا؟ جادو؟ نمی‌دانم، شفا در حرف‌هایت بود

نمی‌دانم چه در خود داشت اما خوب خوبم کرد!
دیدگاه ها (۱۳)

َ هرچه باشی نازنین ایام خارت میکندهرچ باشی شیر دل دنیا شکارت...

.تلخه اما با هم نبودیم ما آدمای شهر حسودیم خسته از کابوس رفت...

سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟ مرا ببخش که اینقدر بی مبالات...

زیبایی چشمانت رابخشیدم به روزهای با هم بودنمانتو هر روز دور ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط