اجل رسید و لبش را برابرم آورد
اجل رسید و لبش را برابرم آورد
چقدر بوسهاش از خستگی درم آورد
تمام شد همهی آنچه زندگی میگفت
تمام شد همهی آنچه بر سرم آورد
مقابلم ملکی می به استکانم ریخت
بدون آنکه بپرسد بیاورم ؟ آورد …
به خواب مرگ بنازم که از لج تقدیر
تو را در این دم آخر به بسترم آورد
طناب بسته به روح است مرگ، دست خدا
فقط مرا کمی از تو جلوترم آورد
هزار نامه نوشتم برای بعد از خویش
بخوان برای تو هر چه کبوترم آورد
چقدر بوسهاش از خستگی درم آورد
تمام شد همهی آنچه زندگی میگفت
تمام شد همهی آنچه بر سرم آورد
مقابلم ملکی می به استکانم ریخت
بدون آنکه بپرسد بیاورم ؟ آورد …
به خواب مرگ بنازم که از لج تقدیر
تو را در این دم آخر به بسترم آورد
طناب بسته به روح است مرگ، دست خدا
فقط مرا کمی از تو جلوترم آورد
هزار نامه نوشتم برای بعد از خویش
بخوان برای تو هر چه کبوترم آورد
۵.۷k
۰۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.