تنفر تا عشق
#تنفر_تا_عشق
#اد_جئون
#پارت_59
مثلا میخاست نخوابه
بعد چند ساعت رسیدیم عمارت
سئون رو بیدار کردم ک رفت اتاقش
ب یادیگاردا گفتم ک وسایل رو بزارن داخل
ات رو بغل کردمو بردم اتاقم
لباسامو عوض کردم لباسای ات هم عوض کردم
حقیقتا سخت یود ک اون بدن سفیدش رو ببینم و ب فا*کش ندم
برای اینکه کاری نکنم رفتم حموم و ی دوش گرفتم
هرچند اگ کاری میکردم فردا کلم کنده بود
از حموم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و کنار ات خابیدم
...
*ات
صبح (ساعت 1 بعد ع ظهر رو میگع)وقتی بلند شدم کوک نبود
با فکر اینکه پایینه رفتم صورتمو شستم و رفتم پایین
اما پایینم نبود
خونه زیادی خلوت بود خدمتکارا و حتی پسرا نبودن
ب کوک زنگ زدم اما جواب نداد پس بش پیام دادم
ات:کجایی؟
چند مین منتظر موندم
بازم جواب نداد بیخیال شدمو ی چیز برداشتم خردم
بعد یاد اتاقم ک ترکش خرده بود افتادم
رفتم تمیزش کنم
اتاقم رو تمیز کردم ک چشمم ب اون کتابه ک ع اتاق کوک برداشتم افتاد
حوصله خوندش رو نداشتم پس بردم سر جاش گزاشتم ک چندتا البوم عکس دیدم
برش داشتم و عکسا رو نگاه کردم
همش عکسای کوک بود
چقد کوچولو بامزه بود
گوشی مو بر داشتم و ازشون عکس گرفتم
اون یکی البومه رو برداشتم ک
فق عکسای کوک با ی دختره بود
فک کنم همون دوس دختر قبلیش بود
از حق نگذریم دختر خشگلی بود
چقدم کنارش خشحال بود
وایستا ی آشی برات بپزم صبر کنن
پسره ی چیززززز
اونا رو گزاشتم سر جاش و رفتم پایین رو کاناپه نشستم ک فیلم ببینم
کار دیه ای نداشتم علاوه بر اون حوصله هم نداشتم
ساعت 6 بود اما خبری ع کوک نبود
رو کاناپه دراز کشیدم ک کم کم چشام گرم شدو خابیدم
چند ساعت بعد
وقتی بلند شدم ساعت 12 شب بود و خونه تاریک بود برقارو روشن کردم و مستقیم سمت اشپز خونه رفتم
چون از گشنگی داشتم میمردم
ی چیز برداشتم و جلوی تلوزیون نشستم خردم
میخاستم برم اتاقم بخابم ک در وا شد و بله
شازده اومد
بیخیال مثلا جوری ک حواسم بهش نیست نشستم
ک اومد رو بروم وایستاد
ات:به به چ عجب تشریف آورد...
کوک ات رو براید بغل میکنه و ب سمت اتاقش میبره
ات:هوی منو بزار زمینن کار دارم باهات
کوک:کارت رو ت اتاق بگو
......
نظراتتون👼🏻🐾
#اد_جئون
#پارت_59
مثلا میخاست نخوابه
بعد چند ساعت رسیدیم عمارت
سئون رو بیدار کردم ک رفت اتاقش
ب یادیگاردا گفتم ک وسایل رو بزارن داخل
ات رو بغل کردمو بردم اتاقم
لباسامو عوض کردم لباسای ات هم عوض کردم
حقیقتا سخت یود ک اون بدن سفیدش رو ببینم و ب فا*کش ندم
برای اینکه کاری نکنم رفتم حموم و ی دوش گرفتم
هرچند اگ کاری میکردم فردا کلم کنده بود
از حموم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و کنار ات خابیدم
...
*ات
صبح (ساعت 1 بعد ع ظهر رو میگع)وقتی بلند شدم کوک نبود
با فکر اینکه پایینه رفتم صورتمو شستم و رفتم پایین
اما پایینم نبود
خونه زیادی خلوت بود خدمتکارا و حتی پسرا نبودن
ب کوک زنگ زدم اما جواب نداد پس بش پیام دادم
ات:کجایی؟
چند مین منتظر موندم
بازم جواب نداد بیخیال شدمو ی چیز برداشتم خردم
بعد یاد اتاقم ک ترکش خرده بود افتادم
رفتم تمیزش کنم
اتاقم رو تمیز کردم ک چشمم ب اون کتابه ک ع اتاق کوک برداشتم افتاد
حوصله خوندش رو نداشتم پس بردم سر جاش گزاشتم ک چندتا البوم عکس دیدم
برش داشتم و عکسا رو نگاه کردم
همش عکسای کوک بود
چقد کوچولو بامزه بود
گوشی مو بر داشتم و ازشون عکس گرفتم
اون یکی البومه رو برداشتم ک
فق عکسای کوک با ی دختره بود
فک کنم همون دوس دختر قبلیش بود
از حق نگذریم دختر خشگلی بود
چقدم کنارش خشحال بود
وایستا ی آشی برات بپزم صبر کنن
پسره ی چیززززز
اونا رو گزاشتم سر جاش و رفتم پایین رو کاناپه نشستم ک فیلم ببینم
کار دیه ای نداشتم علاوه بر اون حوصله هم نداشتم
ساعت 6 بود اما خبری ع کوک نبود
رو کاناپه دراز کشیدم ک کم کم چشام گرم شدو خابیدم
چند ساعت بعد
وقتی بلند شدم ساعت 12 شب بود و خونه تاریک بود برقارو روشن کردم و مستقیم سمت اشپز خونه رفتم
چون از گشنگی داشتم میمردم
ی چیز برداشتم و جلوی تلوزیون نشستم خردم
میخاستم برم اتاقم بخابم ک در وا شد و بله
شازده اومد
بیخیال مثلا جوری ک حواسم بهش نیست نشستم
ک اومد رو بروم وایستاد
ات:به به چ عجب تشریف آورد...
کوک ات رو براید بغل میکنه و ب سمت اتاقش میبره
ات:هوی منو بزار زمینن کار دارم باهات
کوک:کارت رو ت اتاق بگو
......
نظراتتون👼🏻🐾
۳.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.