همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند

همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند
آهوان مست جور چشم او را می کشند

زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست
موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند

قصه ی انگشتری بی مثلم اما بی نگین
دوستان از دست من شرمندگیها می کشند

قامتم هر قدر رعناتر شود ، خورشید و ماه
سایه ام را بیشتر بر خاک دنیا می کشند

شرک موری بود بر سنگ سیاهی در شبی
چشم های ما فقط " رنج " تماشا می کشند

#فاضل_نظری

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌
دیدگاه ها (۴)

شهرها پرشده از عشق ولی مصنوعیمثل دکان پراز جنس ولی مرجوعیهمه...

نیمی از زندگی مانمیشود صرفِ اینکه به آدمهای دیگر ثابت کنیم،م...

-------------------تو با قلب ویرانہ‌ے من چہ ڪردےببین عشق ِ د...

ندارمت اما...دوست داشتنت را عاشقم.اینکه شب ها با خیال خامی ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط