Elnaz:
Elnaz:
#آوارگان_در_راه_آمریکا
#قسمت_بیستم
از اتاق زیر شیروانی مخفی که درهایش از چوب بود و هیچکس نمیدانست که یک اتاق زیر شیروانی در آن منزل است خارج شدیم.
با کمی دنگ و فنگ,با کمی معتطلی و با کلی دعوا و مشاجره!
حالا مرحله دوم این بود که با تاکسی برویم یا با ماشین خانواده نیلوفر؟
تصمیم در عرض ۵ دقیقه گرفته شد,تصمیم بر این شد که کمی از خانه دور شویم و بعد به آژانس زنگ بزنیم و سمت فرودگاه برویم!
خب پس حرکت کردیم....
رفتیم...رفتیم....رفتیم تا اینکه دیگر از خانه ی چوبی و ویلایی قدیمی که مترها با ما فاصله داشت دور شدیم.
نیلوفر زنگ زد:الو سلام.ببخشید یه آژانس میخواستم برای ....
خب اینم از این!تاکسی هم جور شد.خمیازه کشیدم,هنوز خسته بودیم اما هیجان بعدا نمیگذاشت کسی بخوابد.
تاکسی هم آمد,دقیقا یادم است ساعت ٣:٣۰ رسید و وقتی مطمین شدیم خود تاکسی است سوار شدیم و رفتیم سمت فرودگاه.
جاده فرودگاهی که همه انتظارش را میکشیدیم الان رسیده بود و دل در دلمان نگذاشته بود.
به محض رسیدن به فرودگاه به سمت سالن انتظار رفتیم.مارال پول تاکسی را حساب کرد و دنبال ما آمد.
وارد سالن انتظار شدیم و فورا سر چند صندلی قرمز رنگ که کمی زنگ زده بود نشستیم.تعداد صندلی ها مناسب بود اما برای گروه ۸ نفره ما مناسب نبود.
۴صندلی و ۸ نفر عضو!چه شود.خب تصمیم گرفته شد.هیئت داوران نظرشان بر این بود(زینب و نیلوفر) که ۴ نفر اول بنشینند و بعد از ۱۰ دقیقه جایشان را عوض کنند.
مارال,بهار,فاطمه,نیلوفر,۴ نفری که قرار بود در ۱۰ دقیقه اول بر روی صندلی بنشینند انتخاب شدند.خب حالا ۴ نفر دیگر میماند که انها رفته رفته حوصلشان سر میرفت.
من,فاطیما,کیمیا و زهرا.هرکداممان جایی میرفت.من یک سو.فاطیما یک سوی دیگر.کیمیا سمت جایی رفت که خوراکی بخرد.زهرا هم با گوشی کار میکرد.
۱۰ دقیقه بعد,درست همان دقیقه ای که ما باید جایمان را عوض کنیم صدای زنی از بلندگو بلند شد که میگفت:
خیر مقدم برای مسافران محترم!پرواز شماره ۲۱۶-ایران_آمریکا-آماده برای حرکت.از مسافرین محترم تقاضا میشود به سمت فرودگاه حرکت کنند.
و....
#آوارگان_در_راه_آمریکا
#قسمت_بیستم
از اتاق زیر شیروانی مخفی که درهایش از چوب بود و هیچکس نمیدانست که یک اتاق زیر شیروانی در آن منزل است خارج شدیم.
با کمی دنگ و فنگ,با کمی معتطلی و با کلی دعوا و مشاجره!
حالا مرحله دوم این بود که با تاکسی برویم یا با ماشین خانواده نیلوفر؟
تصمیم در عرض ۵ دقیقه گرفته شد,تصمیم بر این شد که کمی از خانه دور شویم و بعد به آژانس زنگ بزنیم و سمت فرودگاه برویم!
خب پس حرکت کردیم....
رفتیم...رفتیم....رفتیم تا اینکه دیگر از خانه ی چوبی و ویلایی قدیمی که مترها با ما فاصله داشت دور شدیم.
نیلوفر زنگ زد:الو سلام.ببخشید یه آژانس میخواستم برای ....
خب اینم از این!تاکسی هم جور شد.خمیازه کشیدم,هنوز خسته بودیم اما هیجان بعدا نمیگذاشت کسی بخوابد.
تاکسی هم آمد,دقیقا یادم است ساعت ٣:٣۰ رسید و وقتی مطمین شدیم خود تاکسی است سوار شدیم و رفتیم سمت فرودگاه.
جاده فرودگاهی که همه انتظارش را میکشیدیم الان رسیده بود و دل در دلمان نگذاشته بود.
به محض رسیدن به فرودگاه به سمت سالن انتظار رفتیم.مارال پول تاکسی را حساب کرد و دنبال ما آمد.
وارد سالن انتظار شدیم و فورا سر چند صندلی قرمز رنگ که کمی زنگ زده بود نشستیم.تعداد صندلی ها مناسب بود اما برای گروه ۸ نفره ما مناسب نبود.
۴صندلی و ۸ نفر عضو!چه شود.خب تصمیم گرفته شد.هیئت داوران نظرشان بر این بود(زینب و نیلوفر) که ۴ نفر اول بنشینند و بعد از ۱۰ دقیقه جایشان را عوض کنند.
مارال,بهار,فاطمه,نیلوفر,۴ نفری که قرار بود در ۱۰ دقیقه اول بر روی صندلی بنشینند انتخاب شدند.خب حالا ۴ نفر دیگر میماند که انها رفته رفته حوصلشان سر میرفت.
من,فاطیما,کیمیا و زهرا.هرکداممان جایی میرفت.من یک سو.فاطیما یک سوی دیگر.کیمیا سمت جایی رفت که خوراکی بخرد.زهرا هم با گوشی کار میکرد.
۱۰ دقیقه بعد,درست همان دقیقه ای که ما باید جایمان را عوض کنیم صدای زنی از بلندگو بلند شد که میگفت:
خیر مقدم برای مسافران محترم!پرواز شماره ۲۱۶-ایران_آمریکا-آماده برای حرکت.از مسافرین محترم تقاضا میشود به سمت فرودگاه حرکت کنند.
و....
۱.۵k
۰۵ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.