من بدون تو نمی توانم

«مَن بدونِ تو نمی توانم !»
و جرئتِ گفتنش را دارم..
جرئتِ خیلی حرفها و کارهای دیگر را هم‌!
مثلا وسطِ حرفهایِ منطقیِ مادرم
که می گوید به دردم نمیخوری، میتوانم بگویم:
«دوستش دارم !»
یا به استادِ بداخلاقی که میخواهد بخاطر حواسپرتی
درسم را حذف کند عکست را نشان دهم و بگویم:
«آخر استاد، جانِ مادرت،این چشم ها..!
این چشم ها حواسِ آدم را پرت نمیکند؟
خودت باشی حواست پرتشان نمی شود؟»
یا وسطِ خیابان با آن راننده یِ عصبانی که ممکن بود
بامن تصادف کند بنشینم اول فُحش هایش را بشنوم
و بعد ساعتها حولِ محورِ دستهایت و دستهایم
و لذتِ گره شدنشان صحبت کنم و او درآخر بگوید :«ملت روانی شده اند!» و بِرود...

می بینی؟
من جرئتِ دیوانه شدن را هم دارم !❤ 🍃 ....
دیدگاه ها (۱)

لابُد توهَم یک روزی جا ماندیاز رویایی که خودت ساخته بودیشمثل...

تو را دوست دارم ...مثلِ خوردنِ نانِ آغشته به نمک ...مثلِ این...

اَمان از زمانی که داری به او فِکر میکنی ،به آسمان نگاه کنی ،...

دلَم کمی خاطره ساختنبا تو میخواهَددر این شبِ غمگین وُ برفیدل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط