سالها پیش تماس گرفتم منزل داییجان و به زندایی گفتم اگر

سالها پیش تماس گرفتم منزل دایی‌جان و به زن‌دایی گفتم، اگر منزل تشریف دارید من و مادر میخوایم خدمت برسیم.
ایشون گفتند قدمتان روی چشم، اما دایی منزل نیستند.
من هم گفتم: ما برای زیارت شما داریم میایم و دایی را می‌شود یک جلسه‌ی دیگر دید.

یادم هست پیرزن تا زمان فوتش بارها در مجالس مختلف این رو با لذت تعریف می‌کرد که چقدر خانواده‌ی شوهرش دوستش می‌دارند و احترامش را دارند.

این را نوشتم که بگویم محبتهای کلامی را دست‌کم نگیریم. درست چرخاندن زبان هیچ هزینه‌ای ندارد. اما حس و حال خیلی خوبی به طرف مقابل ما می‌دهد.


👤 نیکا نیک‌زاد
#toni
دیدگاه ها (۱)

بعضی تنهایی‌ها بیشتر به چشم می‌آیند. تنهاییِ موجوداتی که نوع...

غم ندارم که به بندِ تو گرفتار شدمغمم آن است که ترسم کنی آزاد...

و از آرزوهای بی‌‌شمارتنها و تنها تو را خواستمخواستنی،باشکوه،...

چرا ازدواج نمی‌کنید؟وام ازدواج شده نفری ۳۰تومن که جمع جفتش م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط