بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب

بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب
آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب
بنگر به خانه تن و بنگر به جان من
از جام عشق او شده این مست و آن خراب
میر شرابخانه چو شد با دلم حریف
خونم شراب گشت ز عشق و دلم کباب
چون دیده پر شود ز خیالش ندا رسد
احسنت ای پیاله و شاباش ای شراب
دریای عشق را دل من دید ناگهان
از من بجست در وی و گفتا مرا بیاب
خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین
اندر پیش دوان شده دل‌های چون سحاب،#مولانا
دیدگاه ها (۰)

من، تو را می‌نوشتموقتی که همه فکر می‌کردندشعر می‌نویسم #جمال...

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتیکی بود؟کجا رفت؟چرا بود و چرا...

بیا ای عشق در قلبم فروزان شو فروزان شو

هان ای سفری عزم کجایست کجاهرجا که روی نشسته‌ای در دل ماچندان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط