پارت اول ! وانشـات: the sad homens(یه آدم غمگین) ..شخصیتا
#پارت_اول ! وانشـات: the sad homens(یه آدم غمگین) ..شخصیتای اصلی:یونا(خودت).شوگا(طرف مقابل).جیهوپ(دوستت).سولگی(خواهرت)!
با دیدن حال خـودم انگشتای اشارم و بردم به سمت لبم و لبم و طوری کشیدم ک بتونـم بخندم! نشـد.. هروقت گره ی کور دستام از روی لبم باز میشد اون لبخنـد سرد و بی جونـم ناخوداگاه محو میشد! نگاهی به هودی گشاد مشکیم انداختم.. کار هرروزم بود..پوشیدن لباسای مشکی..و خندیدن الکـی..:) دنیام شبیه رنگ لباسم تیره بود! با صدای سولگی به خودم اومدم! +خواهر..من دیگه میرم دانشگاه..نگاهی به چهره ی سرد و بیجونش ک بخاطر مراقبت از من نگران بود انداختم و سرم و انداختم پایین! لبخند فیکی زدم و گفـتم: موفق باشـی.. اونم لبخند نگرانی تحویلم داد و رفت:) عینک فلزی گردم و زدم به چشمام و راه افتادم..توی یه شرکت کار میکردم.شرکت طراحی لباس ..! حقوقی ک بهم میدادن خیلی خوب بود و واقعا راضی بودم.. ولی من هم طراح ارشد بودم و هرروز باید کلی از مغزم کار میکشیدم تا بتونم یه لباس طراحی کنم.. سوار ماشین مشکیم شدم و هات چاکلتی ک الان شده بود کولد چاکلت و انداختم دور! از دیروز مونده؟
نگاهی به عکسـش انداختم: به زودی میـام پیشت سوهو.. خیلی زودتـر از چیزی ک فکرشو بکنـی! و بعد حرفای دکتر توی گوشم پیـچید: سعـی کن بخندی.. اگر همینطور افسرده باشی ما دیگ نمیتونـیم کاری کنیـم:) ماشینمو روشن کردم و رفتم♥ وقتی به شرکت رسیدم ماشینمو پارک کردم و وارد شرکت شدم..هوپی(جیهوپ) فوری دوید سمتـم.. با لبخندی ک همیشه روی لباش نمایان بود و بالای لبش دوتا چال میوفتاد.. با خونسردی نگاهـش کردم! چطوری هیـونگ؟^^ هوپی:خوبم یونا نونا..ولی انگار تو خوب نیستی.. نمیخندی! هوففی کردم و گفتم: مـن کِی خندیدم ک اینبار بخندم؟:) نگاهی انداخت و گفت: قبلا یه لبخنـد ساده میزدی..ولی الان دیگه اونم پیدا نمیکنیم! میخوای حرف بزنیم؟ کنار زدمش و گفتم: خودت میدونی ک تو مثل داداش بزرگمی..! پس اگر چیزی باشه بهت میگـم..من افسرده عم:) این معلوم نی؟ بهم گفت: امروز پسر رئیس بک میاد تا به کارامون برسه.. و از اونجایی ک من بهترین دوستشم بهت میگم.. اونم افسردس.. و البته خیلی سختگیره! حواست باشه ک بهت گیر نده:) کراواتشو کشیدم طوری ک توی نیم سانتـی صورتم قرار گرفته بود.. گفتم: هیچکاری نمیـتونه بکنه!
♡ ♡ ♡
((توی پارت بعدی شوگا و یونا میشن نقش اصلی و داستان آشناییشونو تعریف میکنم..)) لایـک بشه لدفا:"] پارت بعـدی ب زودی عاپ میشـح*--*
با دیدن حال خـودم انگشتای اشارم و بردم به سمت لبم و لبم و طوری کشیدم ک بتونـم بخندم! نشـد.. هروقت گره ی کور دستام از روی لبم باز میشد اون لبخنـد سرد و بی جونـم ناخوداگاه محو میشد! نگاهی به هودی گشاد مشکیم انداختم.. کار هرروزم بود..پوشیدن لباسای مشکی..و خندیدن الکـی..:) دنیام شبیه رنگ لباسم تیره بود! با صدای سولگی به خودم اومدم! +خواهر..من دیگه میرم دانشگاه..نگاهی به چهره ی سرد و بیجونش ک بخاطر مراقبت از من نگران بود انداختم و سرم و انداختم پایین! لبخند فیکی زدم و گفـتم: موفق باشـی.. اونم لبخند نگرانی تحویلم داد و رفت:) عینک فلزی گردم و زدم به چشمام و راه افتادم..توی یه شرکت کار میکردم.شرکت طراحی لباس ..! حقوقی ک بهم میدادن خیلی خوب بود و واقعا راضی بودم.. ولی من هم طراح ارشد بودم و هرروز باید کلی از مغزم کار میکشیدم تا بتونم یه لباس طراحی کنم.. سوار ماشین مشکیم شدم و هات چاکلتی ک الان شده بود کولد چاکلت و انداختم دور! از دیروز مونده؟
نگاهی به عکسـش انداختم: به زودی میـام پیشت سوهو.. خیلی زودتـر از چیزی ک فکرشو بکنـی! و بعد حرفای دکتر توی گوشم پیـچید: سعـی کن بخندی.. اگر همینطور افسرده باشی ما دیگ نمیتونـیم کاری کنیـم:) ماشینمو روشن کردم و رفتم♥ وقتی به شرکت رسیدم ماشینمو پارک کردم و وارد شرکت شدم..هوپی(جیهوپ) فوری دوید سمتـم.. با لبخندی ک همیشه روی لباش نمایان بود و بالای لبش دوتا چال میوفتاد.. با خونسردی نگاهـش کردم! چطوری هیـونگ؟^^ هوپی:خوبم یونا نونا..ولی انگار تو خوب نیستی.. نمیخندی! هوففی کردم و گفتم: مـن کِی خندیدم ک اینبار بخندم؟:) نگاهی انداخت و گفت: قبلا یه لبخنـد ساده میزدی..ولی الان دیگه اونم پیدا نمیکنیم! میخوای حرف بزنیم؟ کنار زدمش و گفتم: خودت میدونی ک تو مثل داداش بزرگمی..! پس اگر چیزی باشه بهت میگـم..من افسرده عم:) این معلوم نی؟ بهم گفت: امروز پسر رئیس بک میاد تا به کارامون برسه.. و از اونجایی ک من بهترین دوستشم بهت میگم.. اونم افسردس.. و البته خیلی سختگیره! حواست باشه ک بهت گیر نده:) کراواتشو کشیدم طوری ک توی نیم سانتـی صورتم قرار گرفته بود.. گفتم: هیچکاری نمیـتونه بکنه!
♡ ♡ ♡
((توی پارت بعدی شوگا و یونا میشن نقش اصلی و داستان آشناییشونو تعریف میکنم..)) لایـک بشه لدفا:"] پارت بعـدی ب زودی عاپ میشـح*--*
۲۰.۷k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.