قلب یخی
قلب یخی
پارت ۱۷
از زبان ا/ت:
جونگ کوک: من به خودم افتخار میکنم که همچین دختر شجاعی رو انتخاب کردم
ا/ت: عایششش خجالتم نده
جونگ کوک: *خنده* خوشگل من
تق تق تق(مثلا صدای در😐😑😂)
جونگ کوک: بیا تو
در باز شد و یک مرد خوشتیپ با کت و شلوار مشکی و یک کیف اومد داخل حدودا ۳۱ سالش بود
جونگ کوک: اوه...سلام آقای لی، خوش آمدید
آقای لی: سلام آقای جئون خیلی ممنونم
جونگ کوک: لطفا بفرمایید بشینید
آقای لی: باشه
اومد و روی مبل نشست
آقای لی: جسارتا این خانم محترم کی هستن؟
جونگ کوک: نامزد بنده هستن، قصدمون جدیه
آقای لی: آهان بله... خوشبختم خانم
ا/ت: خیلی ممنون منم همینطور
جونگ کوک: خب...نظرتون راجب قرارداد چیه؟
آقای لی: راستش من نباید نظر بدم، باید آقای چو نظر بدن
جونگ کوک: نظر آقای چو رو پرسیدم، ایشون موافقن چون شما دست راست آقای چو هستید خواستم نظر شمارو هم بدونم
آقای لی: راستش نظر منم همینطور هست، اما نظرتون چیه یک تغییر کوچیکی بدیم؟
جونگ کوک: مثلا چه تغییری؟
آقای لی: مثلا...به جای ۵۰ تا اسلحه، ۷۰ تا اسلحه بفرستیم دوبی، اینطوری هم سودمون بیشتره هم پول بیشتری میگیریم
جونگ کوک: اوممم...فکر خوبیه
آقای لی: باشه پس من با آقای چو صحبت میکنم
جونگ کوک: باشه حتما صحبت کنید
آقای لی: چشم حتما... فردا راس ساعت پنج من و آقای چو و بقیه ی همکاران گرامی میایم تا قرارداد رو ببندیم
جونگ کوک: حتما تشریف بیارید، قدم شما روی چشم ما
آقای لی: خیلی ممنون خدا نگهدار
جونگ کوک: خدا نگهدار
اون مرده که ظاهراً اسمش آقای لی بود رفتش و منو جونگ کوک تنها شدیم
جونگ کوک: خوشم نمیاد با مردای دیگه گرم میگیری*یکم جدی*
ا/ت: اما... اما من که چیزی نگفتم
جونگ کوک: نگفتم تو چیزی گفتی، گفتم هر وقت یک مردی جلوته سرتو بنداز پایین و توی چشماش نگاه نکن
ا/ت: باشه*ناراحت*
جونگ کوک: بیبی...ناراحت نشو دست من نیست، من خیلی رو تو حساسم چون عاشقتم
ا/ت: میدونم
جونگ کوک: خوبه... بریم خونه؟
ا/ت: بریم
پاشدیم باهم از شرکت رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت
جونگ کوک: آیلین دخترم...بیا اینجا
ا/ت: آیلین...بیا دیگه
جونگ کوک: پس چرا نمیاد
ا/ت: شاید خوابیده...من میرم بالا توی اتاقش
جونگ کوک: باش عشقم
رفتم بالا توی اتاق آیلین یهو با صحنه ای که دیدم نفسم بریده شد، اون... اون آیلین بود که بیهوش افتاده بود روی زمین و یک بطری مایع دستشویی که خالی بود هم کنارش بود، یعنی مایع دستشویی خورده؟ وای خدا بدبخت شدم با ترس رفتم پایین
ا/ت: جونگ کوکککککک
جونگ کوک: چیشده؟؟؟
ا/ت: آیلین بیهوش روی زمین افتاده بود و یک بطری مایع دستشویی که خالی بود هم کنارش بود
جونگ کوک: چییییییییییییی؟؟؟؟؟!!!!!!
ادامه دارد...
ببخشید میدونم یکم کوتاه بود ولی الان باید برم باشگاه بقیش باشه فردا❤️✨
پارت ۱۷
از زبان ا/ت:
جونگ کوک: من به خودم افتخار میکنم که همچین دختر شجاعی رو انتخاب کردم
ا/ت: عایششش خجالتم نده
جونگ کوک: *خنده* خوشگل من
تق تق تق(مثلا صدای در😐😑😂)
جونگ کوک: بیا تو
در باز شد و یک مرد خوشتیپ با کت و شلوار مشکی و یک کیف اومد داخل حدودا ۳۱ سالش بود
جونگ کوک: اوه...سلام آقای لی، خوش آمدید
آقای لی: سلام آقای جئون خیلی ممنونم
جونگ کوک: لطفا بفرمایید بشینید
آقای لی: باشه
اومد و روی مبل نشست
آقای لی: جسارتا این خانم محترم کی هستن؟
جونگ کوک: نامزد بنده هستن، قصدمون جدیه
آقای لی: آهان بله... خوشبختم خانم
ا/ت: خیلی ممنون منم همینطور
جونگ کوک: خب...نظرتون راجب قرارداد چیه؟
آقای لی: راستش من نباید نظر بدم، باید آقای چو نظر بدن
جونگ کوک: نظر آقای چو رو پرسیدم، ایشون موافقن چون شما دست راست آقای چو هستید خواستم نظر شمارو هم بدونم
آقای لی: راستش نظر منم همینطور هست، اما نظرتون چیه یک تغییر کوچیکی بدیم؟
جونگ کوک: مثلا چه تغییری؟
آقای لی: مثلا...به جای ۵۰ تا اسلحه، ۷۰ تا اسلحه بفرستیم دوبی، اینطوری هم سودمون بیشتره هم پول بیشتری میگیریم
جونگ کوک: اوممم...فکر خوبیه
آقای لی: باشه پس من با آقای چو صحبت میکنم
جونگ کوک: باشه حتما صحبت کنید
آقای لی: چشم حتما... فردا راس ساعت پنج من و آقای چو و بقیه ی همکاران گرامی میایم تا قرارداد رو ببندیم
جونگ کوک: حتما تشریف بیارید، قدم شما روی چشم ما
آقای لی: خیلی ممنون خدا نگهدار
جونگ کوک: خدا نگهدار
اون مرده که ظاهراً اسمش آقای لی بود رفتش و منو جونگ کوک تنها شدیم
جونگ کوک: خوشم نمیاد با مردای دیگه گرم میگیری*یکم جدی*
ا/ت: اما... اما من که چیزی نگفتم
جونگ کوک: نگفتم تو چیزی گفتی، گفتم هر وقت یک مردی جلوته سرتو بنداز پایین و توی چشماش نگاه نکن
ا/ت: باشه*ناراحت*
جونگ کوک: بیبی...ناراحت نشو دست من نیست، من خیلی رو تو حساسم چون عاشقتم
ا/ت: میدونم
جونگ کوک: خوبه... بریم خونه؟
ا/ت: بریم
پاشدیم باهم از شرکت رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت
جونگ کوک: آیلین دخترم...بیا اینجا
ا/ت: آیلین...بیا دیگه
جونگ کوک: پس چرا نمیاد
ا/ت: شاید خوابیده...من میرم بالا توی اتاقش
جونگ کوک: باش عشقم
رفتم بالا توی اتاق آیلین یهو با صحنه ای که دیدم نفسم بریده شد، اون... اون آیلین بود که بیهوش افتاده بود روی زمین و یک بطری مایع دستشویی که خالی بود هم کنارش بود، یعنی مایع دستشویی خورده؟ وای خدا بدبخت شدم با ترس رفتم پایین
ا/ت: جونگ کوکککککک
جونگ کوک: چیشده؟؟؟
ا/ت: آیلین بیهوش روی زمین افتاده بود و یک بطری مایع دستشویی که خالی بود هم کنارش بود
جونگ کوک: چییییییییییییی؟؟؟؟؟!!!!!!
ادامه دارد...
ببخشید میدونم یکم کوتاه بود ولی الان باید برم باشگاه بقیش باشه فردا❤️✨
- ۱.۱k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط