حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله

حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله …
اول یکی یکی جمع شون میکنی تو بغلت بعدش یکی یکی پرت شون میکنی تو آب ؛
اما بعضی وقتها یک سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمی تونی پرت شون کنی …
خوشحالم که هستین❤
#ویسگون #عشق #خاص #عاشقانه #رفیق #دورهمی #رفاقت #دوستی #باحال #دوستانه #رفیق_قدیمی
دیدگاه ها (۴)

در این سرمای سخت زمستاندلگرمم به وجود دوستان نازنینی مثل شما...

گفتن (ر) گفتم رفیق گفتن(ب) گفتم با رفیق گفتن(ج)میخواستم بگم ...

هممون تو بچگی یه اکیپ خفن داشتیم که قرار بوده همیشه باهم بمو...

گآھے یک دوست چنآن بآ دلت مے کندکہ دلت بدجوربرآے دشمنت تنگ مے...

زندگی با خنده ( نجات جیمین)ویو نگار تمام افرادم رو جمع کردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط