به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها را
به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها را
که تسکین میدهد چشمت،غم جانسوز تب ها را
بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُرکن! به هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را، چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور، رها کن مستحب ها را
دلیلِ دلخوشی هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمی فهمم سبب ها را
بیا اینبار شعرم را ،به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم،زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو، چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم ،نگاهی کن عقب ها را....
که تسکین میدهد چشمت،غم جانسوز تب ها را
بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُرکن! به هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را، چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور، رها کن مستحب ها را
دلیلِ دلخوشی هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمی فهمم سبب ها را
بیا اینبار شعرم را ،به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم،زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو، چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم ،نگاهی کن عقب ها را....
۲.۷k
۱۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.