دوست داشت زن زندگی اش باشم.زنی که مدام در خانه فکر مَردش
دوست داشت زن زندگی اش باشم.زنی که مدام در خانه فکر مَردش باشد.صبح که از خواب بیدار میشوم،برایش چای دم کنم،نیمرو درست کنم.مربای هویج مغزدار با کره ای که فقط او میل به خوردنش دارد را آماده کنم.
روی تخت بنشینم و با لطافت دست روی صورتش بکشم و باز ناز و عشوه اسمش را صدا بزنم و او را از خلسه خواب بیرون بکشم.چانه اش را ببوسم و انگشتانم را بین موهایش ببرم.صورتم را میان شانه و گردنش بگذارم و در گوشش زمزمه کنم:مرد من،مرد زندگی من،مرد خانه دلچسبمان،بیدار شو!بیدار شو عزیزکم!وقتی که سر میز صبحانه نشست،لقمه های پنیر را با گردو به خوردش بدهم.
وقتی که خانه را ترک میکند تا پشت در همراهی اش کنم و وقتی بازمیگردد،به استقبالش بروم.او دوست داشت وقتی در خانه را باز میکند، عطر غذا مشامش را پر کند.
شب ها سر روی پایش بگذارم،پیشانی اش را بچسباند به پیشانی ام و از خستگی های روزمره و پستی و بلندی های زندگیمان بگوید؛آخرش هم دم از عشق بی پایانش به من بزند!
زندگی را اینگونه میخواست که هیچ چیز جز خودمان،آخرِ آخرِ شبانه روز در ذهنمان نگُنجد.او زندگی را فقط برای خودمان میخواست؛خودمان!
#زُمُرُدِ_کَـــــــبود
روی تخت بنشینم و با لطافت دست روی صورتش بکشم و باز ناز و عشوه اسمش را صدا بزنم و او را از خلسه خواب بیرون بکشم.چانه اش را ببوسم و انگشتانم را بین موهایش ببرم.صورتم را میان شانه و گردنش بگذارم و در گوشش زمزمه کنم:مرد من،مرد زندگی من،مرد خانه دلچسبمان،بیدار شو!بیدار شو عزیزکم!وقتی که سر میز صبحانه نشست،لقمه های پنیر را با گردو به خوردش بدهم.
وقتی که خانه را ترک میکند تا پشت در همراهی اش کنم و وقتی بازمیگردد،به استقبالش بروم.او دوست داشت وقتی در خانه را باز میکند، عطر غذا مشامش را پر کند.
شب ها سر روی پایش بگذارم،پیشانی اش را بچسباند به پیشانی ام و از خستگی های روزمره و پستی و بلندی های زندگیمان بگوید؛آخرش هم دم از عشق بی پایانش به من بزند!
زندگی را اینگونه میخواست که هیچ چیز جز خودمان،آخرِ آخرِ شبانه روز در ذهنمان نگُنجد.او زندگی را فقط برای خودمان میخواست؛خودمان!
#زُمُرُدِ_کَـــــــبود
۶.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.