یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کم

🔸 یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کم‌کم زمزمه رفتنش را به سوریه شنیدم، وقتی گفت که فردا عازم است حرفی از نرفتنش نزدم چون راهی را رفت که نمی‌شد گفت نرو! فردا صبح که برای خداحافظی آخر آمد، خودم از زیر قرآن  او را رد کردم، رفت و دیگرنیامد.

🔸 بیشترین زمانی که احساس دل‌تنگی به اوج خود می‌رسد غروب‌هاست، چون هر غروب الیاس به سراغ من می‌آمد و هم‌دیگر را می‌دیدیم و به من می‌گفت: اگر کاری دارم بگویم تا انجام دهد، اگر هم نمی‌آمد حتماً زنگ می‌زد و جویای حالم می‌شد

🔸 اما بعد از شهادتش غروب‌ها چشمم به در خانه خشک می‌شود شاید الیاسم بیاید و من یک‌بار دیگر روی ماهش را ببینم...

✍ به روایت مادربزرگوارشهید
#شهیدجاویدالاثر_الیاس_چگینی🌷 #مدافع_سبزحرم
دیدگاه ها (۱)

📚 برشی از کتاب #سربلند 📝 کم کم با جلسات #آیت‌الله_ناصری ...

#ستاره‌های_زینبی💢 آقا محمد قبل از رفتن به سوریه چهار دوره در...

شهید شیرودی چنان جنگیدکه دکتر #مصطفی_چمران او را «ستاره درخش...

#خاطرات_شهید ایام محرم شده بودقول و قرار گذاشته بودیم که امس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط