خاطراتشهید

#خاطرات_شهید

ایام محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند.
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای؟
گفتم: بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
روز عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم: حاجی چیکار میکنی؟ کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست؟!
با همون لبخند همیشگی اش یه درسی داد بهم؛ گفت: "سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بهتون ندادم که با کیا باید ببندید
منتظر منی؟! تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید
بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید..."
سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبل اربعین برای ساخت و ساز موکب ها..
#جاویدالاثرشهید_محمد_بلباسی 💔
#مدافع_سبزحرم
دیدگاه ها (۱)

شهید شیرودی چنان جنگیدکه دکتر #مصطفی_چمران او را «ستاره درخش...

🔸 یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کم‌کم ...

#علی_اکبرهای_‌خمینیدر کربلای۴ کار گِره خورده بود ...همراه با...

#مداح_بی_سرهم مداح بود هم شاعر اهل بیتمی گفت : « شرمنده ‌ام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط