بخشی از کتاب
#بخشی_از_کتاب
#دژ_اسطوره_ای
🔸 گلوله خمپاره پشت خاکریز به زمین نشست.ترکش بزرگی پای بسیجی را قطع کرد.پاش به پوست بند شده بود.یکی خودش را رساند وگفت: برادر چه کار می کنی؟
گفت مگه نمی بینی ؟دارم جلوی این ها را می گیرم.
به ش می گفت:ولی پات بدجوری زخمی شده.
بسیجی نگاهی به پاش انداخت.چیزی نگفت.باورش نمی شد.با خونسردی گفت :الان موقع عقب رفتن نیست .پشت خاکریز دراز می کشم و طرف عراقی ها شلیک می کنم.پاتکشان که تمام شد، می روم اورژانس.
♦ آر پی جی زن تانک را زد ،تانک هم سر او را با گلوله مستقیم زد.بدنش که بی سر می دوید ، یکی از بچه ها فیلم برداری کرد.بعد ها مادر شهید شنیده بود از بچه ش توی آن وضع فیلم گرفته اند اصرار می کرد می خواهم فیلم را ببینم. سپرده بودم نگذارند.خیلی اصرار کرده وبچه ها هم کوتاه آمده بودند.فیلم را برایش پخش کرده بودند ؛نه یک بار که چند بار.بچه ها می گفتند دفعه آخر وقتی دوربین روی رگ های بی سر شهید زوم کرد،مادرش رفت جلوی تلویزیون رگ های بریده ی شهیدش را بوسید وگفت حالا حضرت زینب را درک می کنم(اینجا گریه ام گرفت😭 )...»
📚 sapp.ir/ketab_khani : منبع
#دژ_اسطوره_ای
🔸 گلوله خمپاره پشت خاکریز به زمین نشست.ترکش بزرگی پای بسیجی را قطع کرد.پاش به پوست بند شده بود.یکی خودش را رساند وگفت: برادر چه کار می کنی؟
گفت مگه نمی بینی ؟دارم جلوی این ها را می گیرم.
به ش می گفت:ولی پات بدجوری زخمی شده.
بسیجی نگاهی به پاش انداخت.چیزی نگفت.باورش نمی شد.با خونسردی گفت :الان موقع عقب رفتن نیست .پشت خاکریز دراز می کشم و طرف عراقی ها شلیک می کنم.پاتکشان که تمام شد، می روم اورژانس.
♦ آر پی جی زن تانک را زد ،تانک هم سر او را با گلوله مستقیم زد.بدنش که بی سر می دوید ، یکی از بچه ها فیلم برداری کرد.بعد ها مادر شهید شنیده بود از بچه ش توی آن وضع فیلم گرفته اند اصرار می کرد می خواهم فیلم را ببینم. سپرده بودم نگذارند.خیلی اصرار کرده وبچه ها هم کوتاه آمده بودند.فیلم را برایش پخش کرده بودند ؛نه یک بار که چند بار.بچه ها می گفتند دفعه آخر وقتی دوربین روی رگ های بی سر شهید زوم کرد،مادرش رفت جلوی تلویزیون رگ های بریده ی شهیدش را بوسید وگفت حالا حضرت زینب را درک می کنم(اینجا گریه ام گرفت😭 )...»
📚 sapp.ir/ketab_khani : منبع
۲.۵k
۱۷ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.