این پارت دو بخش میشه به لطف ویسکون

꧁پارت ۳۷꧂
(بخش ۱)
وقتی یومه دوباره به سمت آینه برمی‌گرده با چیزی که می‌بینه شوکه می‌شه چون در آینه انعکاس موجودی رو می‌بینه که روی هوا معلقه ز نور می‌درخشه و انگار یک چیزی فراتر از فرشته است
یومه در ذهنش: "اون.... چیه... اون... من نیستم...اون کیه... "
یومه به نوشته نگاه میکنه...
یومه در ذهنش: "فکر کنم تقریباً می‌تونم دوباره بخونمش ولی این عجیبه امکان نداره همچین چیزی ممکن نیست... چرا باید انعکاس من... نوشته شده باشه...به اسم..."فرمان روای جهان "(همون خدا) امکان نداره... انسان معمولی مثل من.... چرا..."
ذهن یومه در آشوب گیر می‌افته به چشماش اعتماد نداره که چی داره می‌بینه...
یومه برای اینکه مطمئن بشه اون انعکاس خودشه دستش رو بالا می‌بره و کمی تکون میده و ناباورانه به آینه دوباره نگاه می‌کنه و متوجه میشه نیرویی در دست انعکاس شده داخل آینه میشه، با شک و سریع دستش را مشت می‌کنه و سعی می‌کنه بیاره پایین اما در همون لحظه نیرویی در دستان نعکاس یومه منفجر می‌شه و زمین به لرزه در میاد، بادهایی همچون طوفان از طرف آینه به صورت کاملاً غیر عادی و غیر طبیعی به سمت جنگل میره و ابرهای سیاه و ناپدید می‌کند درخت‌ها را به لرزه در میاره و بوی زر در فضا پیشینه می‌شه انگار پشت بوته‌های خاردار گل‌ های رز پدیدار شدن
هوتوکه، ایری و کاگتوکی تمام حواسشون به جنگل پرت می‌شن گیج به اطراف نگاه می‌کنند
ایری: "این... چی بود؟ چرا یهو همجا روشن شد؟؟ "
هوتوکه به یومه زل میزنه
کاگتوکی: "هه طوفان روشنایی فرستادی یومه؟ "
لحن کاگتوکی با خنده بود و انگار شوخی کرده ولی آیا واقعا شوخی کرده؟
ایری: "هه هه نمک"
هوتوکه با لبخند همیشگی نزدیک یومه می‌شه و سرش رو خم می‌کنه
هوتوکه: "بهم بگو... چی دیدی؟ "
صدای یومه به لرزه می‌افته انگار دنبال جمله سازی برای این پدیده و توصیف چیزی که دیده هست
یومه: "یه... یه... یه چیزی... ولی.... نور... نمیدونم... "
هوتوکه تکه خنده بیرون میده و با صمیمیت به چشمای یومه نگاه می‌کنه
هوتوکه: "فرشته دیدی؟ هومم؟ شک ندارم که... اونچیزی که دیدی...همین الانم هستی فرشته خانوم"
یومه در درون خشکش می‌زنه و سعی می‌کنه بخنده و اینو یه جوک حساب کنه
یومه: "هه... عه هه مرسی... "
یومه در ذهنش: "چرا حس میکنم الان داشت مخ میزددددد؟!!!؟!؟!؟!؟ "
آیری و کاگتوکی شروع به غر زدن می‌کنند اون‌ها تصمیم می‌گیرند که راجع به این اتفاق به کسی چیزی نگن و هیچی راجع به چیزایی که دیدم به هیچکس حتی خانواده خبری نرسونن به طرز عجیبی خیلی راحت از عمق جنگل بیرون میاد ولی هوتوکه یک دقیقه دیرتر از بقیه از عمق جنگل بیرون میاد و دست‌هاشو پشتش قایم کرده
تقریبا جایی که هستن نزدیک به چادرهای کلاسشونه که بچها میانو میرن
دیدگاه ها (۰)

꧁پارت ۳۷꧂(بخش دوم) هوتوکه در حالی که دستاشو پشتش قایم کرده ...

آرت/اوسی/روکسی/تولد/نقاشی دیجیتال

ارت هیامی...

این بشر زنده شده

حالا می فهمین چرا من با ذااااااات "" سلبریتی "" مشکل دارم ؟!...

من عاشق شدمپارت(13)☆☆☆☆☆☆☆☆☆(هه سو به ته ها زنگ میزنه)هه سو:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط