دلداده به یک مافیا part16
دلداده به یک مافیا part16
ا.ت ویو
رسیدم عمارت بدون توجه به هیچ چیز یا هیچ کس رفتم تو اتاقم و شروع کردم به گریه کردن واقا ترسیده بودم میخواستم بهش زنگ بزنم ( به باباش ) اما بعد از اون چیزی که من دیدم حتی نمیتونم بهش اعتماد کنم الان دیگه هیچ کس رو ندارم گریه هام شدیدتر میشدن نمیتونستم از ذهنم پاکشون کنم هی جلوی چشمام بود یه عالمه سوال تو ذهنم بود و تنها چیزی که از دهنم خارج میشد این کلمه بود * چرا؟ * اصلا باورم نمیشد که اون پدر من باشه بزگترین سوال توی ذهنم این بود اصلا اون پدر من هست ؟ داشتم از ترس و ناراحتی گریه میکردم که یهو صدای در رو شنیدم
* تق تق * صدای در
ا.ت : بله ؟! ( با گریه )
اجوما : چیشده خانوم اتفاق بدی افتاده ؟
ا.ت : نه من خوبم ( اشکاشو پاک میکنه و با بغض میگه )
اجوما : اما به نظر میاد اصلا حالتون خوب نیست
ا.ت : من خوبم نگرانم نباشین ( با بغض )
اجوما : من میرم دنبال ارباب ( رفت )
ا.ت : نه ......( اجوما دیگه رفته بود و صدای ا.ت رو نمیشنید )
راوی 🙂
اجوما رفت تو اتاق جونگکوک و به جونگکوک گفت که ا.ت داره گریه میکنه و جونگکوک اومد داخل اتاق ا.ت
جونگکوک : مشکلی هست ؟
ا.ت : نه من خوبم ( با گریه )
جونگکوک : ولی چرا داری گریه میکنی ؟
ا.ت : هیچی من حالم خیلی خوبه ( با گریه )
جونگکوک : ینی چی ؟ دارم میبینم حالت بده
ا.ت : تو واقا چیزی راجب پدرم نمیدونی ؟ ( با بغض )
جونگکوک : بار قبلی هم گفتم ......
ا.ت : دیگه نمیخوام دروغ بشنوم
جونگکوک : راجب پدرته ؟
ا.ت : من یه جنازه تو ماشینش دیدم میدونی یه جنااااززه
جونگکوک : یه جنازه ؟ اینکه ترس نداره
ا.ت : گفتنش برای تو راحته چون تو یه مافیا هستی
جونگکوک : به نظر من شاید یکم توهم زدی و اون اصلا پدرت نبوده ( هعی یکی مثل جونگکوک رو هم نداریم اینجوری باهامون حرف بزنه 😅)
ا.ت : من پدرمو بهتر از هر کسی میشناسم
جونگکوک : ( زمزمه میکنه ) ولی اینطور نیست
ا.ت : هاا؟! چیزی گفتی ؟
جونگکوک : نه
ا.ت : ینی چی اینطور نیست ؟
جونگکوک : ینی من بهتر اونو میشناسم و الانم یکم بخواب
ا.ت : اما......
جونگکوک : اصلا تو کجا بودی ؟
ا.ت : بار
جونگکوک : همین دیگه تو توی بار بودی و مستی و برای همین توهم زدی
ا.ت : باشه من بخوابم
ا.ت ویو
میدونم داره دروغ میگه اما من پدرمو میشناسم و میتونم حتی بوی اون رو هم تشخیص بدم هنوزم نمیتونم اوم صحنه رو فراموش کنم مگه میشه یه آدم معمولی مثل من بتونه اونو فراموش کنه ؟
.......
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 🥺😚
برای پارت بعدی ۱۵ تا لایک ۱۵ تا کامنت 🙂❤😚 اگه زودی شرط ها کامل بشه زودی هم پارت بعدی رو میزارم 😊😄❤💪
ا.ت ویو
رسیدم عمارت بدون توجه به هیچ چیز یا هیچ کس رفتم تو اتاقم و شروع کردم به گریه کردن واقا ترسیده بودم میخواستم بهش زنگ بزنم ( به باباش ) اما بعد از اون چیزی که من دیدم حتی نمیتونم بهش اعتماد کنم الان دیگه هیچ کس رو ندارم گریه هام شدیدتر میشدن نمیتونستم از ذهنم پاکشون کنم هی جلوی چشمام بود یه عالمه سوال تو ذهنم بود و تنها چیزی که از دهنم خارج میشد این کلمه بود * چرا؟ * اصلا باورم نمیشد که اون پدر من باشه بزگترین سوال توی ذهنم این بود اصلا اون پدر من هست ؟ داشتم از ترس و ناراحتی گریه میکردم که یهو صدای در رو شنیدم
* تق تق * صدای در
ا.ت : بله ؟! ( با گریه )
اجوما : چیشده خانوم اتفاق بدی افتاده ؟
ا.ت : نه من خوبم ( اشکاشو پاک میکنه و با بغض میگه )
اجوما : اما به نظر میاد اصلا حالتون خوب نیست
ا.ت : من خوبم نگرانم نباشین ( با بغض )
اجوما : من میرم دنبال ارباب ( رفت )
ا.ت : نه ......( اجوما دیگه رفته بود و صدای ا.ت رو نمیشنید )
راوی 🙂
اجوما رفت تو اتاق جونگکوک و به جونگکوک گفت که ا.ت داره گریه میکنه و جونگکوک اومد داخل اتاق ا.ت
جونگکوک : مشکلی هست ؟
ا.ت : نه من خوبم ( با گریه )
جونگکوک : ولی چرا داری گریه میکنی ؟
ا.ت : هیچی من حالم خیلی خوبه ( با گریه )
جونگکوک : ینی چی ؟ دارم میبینم حالت بده
ا.ت : تو واقا چیزی راجب پدرم نمیدونی ؟ ( با بغض )
جونگکوک : بار قبلی هم گفتم ......
ا.ت : دیگه نمیخوام دروغ بشنوم
جونگکوک : راجب پدرته ؟
ا.ت : من یه جنازه تو ماشینش دیدم میدونی یه جنااااززه
جونگکوک : یه جنازه ؟ اینکه ترس نداره
ا.ت : گفتنش برای تو راحته چون تو یه مافیا هستی
جونگکوک : به نظر من شاید یکم توهم زدی و اون اصلا پدرت نبوده ( هعی یکی مثل جونگکوک رو هم نداریم اینجوری باهامون حرف بزنه 😅)
ا.ت : من پدرمو بهتر از هر کسی میشناسم
جونگکوک : ( زمزمه میکنه ) ولی اینطور نیست
ا.ت : هاا؟! چیزی گفتی ؟
جونگکوک : نه
ا.ت : ینی چی اینطور نیست ؟
جونگکوک : ینی من بهتر اونو میشناسم و الانم یکم بخواب
ا.ت : اما......
جونگکوک : اصلا تو کجا بودی ؟
ا.ت : بار
جونگکوک : همین دیگه تو توی بار بودی و مستی و برای همین توهم زدی
ا.ت : باشه من بخوابم
ا.ت ویو
میدونم داره دروغ میگه اما من پدرمو میشناسم و میتونم حتی بوی اون رو هم تشخیص بدم هنوزم نمیتونم اوم صحنه رو فراموش کنم مگه میشه یه آدم معمولی مثل من بتونه اونو فراموش کنه ؟
.......
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 🥺😚
برای پارت بعدی ۱۵ تا لایک ۱۵ تا کامنت 🙂❤😚 اگه زودی شرط ها کامل بشه زودی هم پارت بعدی رو میزارم 😊😄❤💪
۶.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.