همینجوری که نفساش میخورد توی صورتم گفت میدونی که روت حساس
همینجوری که نفساش میخورد توی صورتم گفت_میدونی که روت حساسم دست خودم نیست وقتی مردی غیر خودم بهت نگاه میکنه یا کنارته عصبی میشم .همینجوری که داشت حرف میزد کراواتشو کشیدمو و لباشو بوسیدم خواستم ازش جدا بشم ولی دو تا دستاشو گذاشت دو طرفمو و زندانیم کرد چند دقیقه بعد در حالی که نفسامون بند اومده بود جدا شدیم ولی سعید دستاشو از دو طرفم بر نداشت و خیره شد به چشام دستامو دور گردنش حلقه کردم و در حالی که بغض کرده بودم گفتم_اگر هر کسی ازم ناراحت باشه یا باهام فهر کنه مهم نیست ولی ناراحتی و قهر تو برام خیلی سخته سعید خیلی.محکم بغلم کرد و گفت_هر دومون مقصر بودیم تو اونشبی که گیسو خونمون اومد و دوباره ماجرای پسر عموشو گفت باید بهم میگفتی منم امشب تند رفتم حالام دیگه تموم شد عزیزم آروم باش.از بغلش اومدم بیرون دستشو کشید روی گونه م روی نوک پام بلند شدمو و گونه شو بوسیدم._خب کمن برم لباسمو عوض کنم ._اصن فکرشم نکن چون من یه کاری دارم._چه کاری؟._این خانوم خوشگل که هر چی نگاشون میکنم سیر نمیشم افتخار یه رقص دونفره که داغش توی عروسی رو دلم موند رو به بنده میدن.خندیدم و گفتم_بعله با کمال میل.برقارو خاموش کرد در اتاق سپهر و سهیل رو بست و اهنگ رو گذاشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد منم دستامو انداختم دور گردنش و آروم میرقصیدیم و بهم خیره بودیم اهنگ که تموم شد گردنمو و لبمو کوتاه بوسید و بعدش با هم یه دوش گرفتیم و خوابیدیم
__________________________________________
یک هفته بعد)
راوی:گیسو
صبح با صدای زنگ تلفن بیدار شدم با صدای خواب آلود جواب دادم که صدای نگران آرمان توی گوشی پیچید._سلام گیسو ._سلام آرمانم چیشده؟._عزیزم من نمیتونم زیاد حرف بزنم فقط بدون من صبح که اومدم شرکت از کلانتری اومدن منو بردن به جرم اختلاس و کلاهبرداری سریع با بابام یا یه مرد دیگه بیا کلانتری باشه؟._وااای خدااا باشه عزیزم نگران نباش ما می یایم کلانتری._مرسی خانومی خدافظ._خداحافظت.گوشیو قطع کردم و سراسیمه ترانه و سایه رو بیدار کردم و حاضر شدیم و رفتم خونه ی مامانم ترانه و سایه رو گذاشتم اونجا و به بهانه ی کار توی آتلیه م ازشون خدافظی کردمو و رفتم خونه ی لیلی چون اگر به بابای آرمان میگفتم خیلی نگران میشد و میترسیدم قلبش بگیره چون سابقه سکته داشت اینقدر نگران بودم که زدم زیر گریه زنگ در رو زدم و لیلی باز کرد به محض رسیدن خودمو انداختم توی بغلش و چند دقیقه ای تو بغلش گریه کردم دستمو گرفت و نشوندم روی مبل برام آب قند آورد و نشست پیشم و گفت_چیشده گیسو مرگ لیلی حرف بزن دارم سکته میکنما._لیلی قول بده فعلا بین خودمون بمونه._باشه عزیزم میمونه.ماجرا رو براش گفتم و دوباره اشکام سرایز شد._قربونت برم گریه نکن درست میشه الان با هم میریم کلانتری._آرمان گفت با یه مرد برم._خب به یاشار بگو بیاد باهامون._اره راس میگیا فکر خوبیه.زنگ زدم به یاشار و خیلی زود خودشو رسوند لیلی به خاطر سپهر و سهیل نتونست بیاد ولی ازم قول گرفت که هر خبری شد یا کمکی خواستم بهش بگم.سوار ماشین یاشار شدمو و رفتیم کلانتری هر چی خود آرمان گفته بود بهمون گفتن ولی نزاشتن ببینیمش و گفتم فعلا ممنوع ملاقانه.این وصله ها به آرمان نمی چسبید و میدونستم که براش پاپوش درست کردن از کلانتری اومدیم بیرون توی راه هر چی فکر کردم به ذهنم نرسید که کی میتونه واسه آرمان پاپوش درست کرده باشه همینجوری که توی فکر بودم گوشیم زنگ خورد و جواب دادم.مامان بود و گفت که شب خونه ی فرزاد دعوتیم.اصلا حوصلشو نداشتم ولی مجبور بودم برم.یاشار منو رسوند خونه ی مامان و خودشم رفت خونشون.سرم داشت میترکید از درد خداروشکر سایه و ترانه مشغول نقاشی بودن وگرنه کلی سوال پیچم میکردن که آرمان کجاست و چرا گریه کردم.یه ذره غذا خوردم و رفتم توی اتاق و دراز کشیدم خدا خدا میکردم که هر چی زودتر مشکل حل بشه.تا شب ذهنم درگیر بود و هر چی مامان و بابا یا سایه و ترانه باهام حرف میزدن فقط با بله و نخیر جواب میدادم
__________________________________________
یک هفته بعد)
راوی:گیسو
صبح با صدای زنگ تلفن بیدار شدم با صدای خواب آلود جواب دادم که صدای نگران آرمان توی گوشی پیچید._سلام گیسو ._سلام آرمانم چیشده؟._عزیزم من نمیتونم زیاد حرف بزنم فقط بدون من صبح که اومدم شرکت از کلانتری اومدن منو بردن به جرم اختلاس و کلاهبرداری سریع با بابام یا یه مرد دیگه بیا کلانتری باشه؟._وااای خدااا باشه عزیزم نگران نباش ما می یایم کلانتری._مرسی خانومی خدافظ._خداحافظت.گوشیو قطع کردم و سراسیمه ترانه و سایه رو بیدار کردم و حاضر شدیم و رفتم خونه ی مامانم ترانه و سایه رو گذاشتم اونجا و به بهانه ی کار توی آتلیه م ازشون خدافظی کردمو و رفتم خونه ی لیلی چون اگر به بابای آرمان میگفتم خیلی نگران میشد و میترسیدم قلبش بگیره چون سابقه سکته داشت اینقدر نگران بودم که زدم زیر گریه زنگ در رو زدم و لیلی باز کرد به محض رسیدن خودمو انداختم توی بغلش و چند دقیقه ای تو بغلش گریه کردم دستمو گرفت و نشوندم روی مبل برام آب قند آورد و نشست پیشم و گفت_چیشده گیسو مرگ لیلی حرف بزن دارم سکته میکنما._لیلی قول بده فعلا بین خودمون بمونه._باشه عزیزم میمونه.ماجرا رو براش گفتم و دوباره اشکام سرایز شد._قربونت برم گریه نکن درست میشه الان با هم میریم کلانتری._آرمان گفت با یه مرد برم._خب به یاشار بگو بیاد باهامون._اره راس میگیا فکر خوبیه.زنگ زدم به یاشار و خیلی زود خودشو رسوند لیلی به خاطر سپهر و سهیل نتونست بیاد ولی ازم قول گرفت که هر خبری شد یا کمکی خواستم بهش بگم.سوار ماشین یاشار شدمو و رفتیم کلانتری هر چی خود آرمان گفته بود بهمون گفتن ولی نزاشتن ببینیمش و گفتم فعلا ممنوع ملاقانه.این وصله ها به آرمان نمی چسبید و میدونستم که براش پاپوش درست کردن از کلانتری اومدیم بیرون توی راه هر چی فکر کردم به ذهنم نرسید که کی میتونه واسه آرمان پاپوش درست کرده باشه همینجوری که توی فکر بودم گوشیم زنگ خورد و جواب دادم.مامان بود و گفت که شب خونه ی فرزاد دعوتیم.اصلا حوصلشو نداشتم ولی مجبور بودم برم.یاشار منو رسوند خونه ی مامان و خودشم رفت خونشون.سرم داشت میترکید از درد خداروشکر سایه و ترانه مشغول نقاشی بودن وگرنه کلی سوال پیچم میکردن که آرمان کجاست و چرا گریه کردم.یه ذره غذا خوردم و رفتم توی اتاق و دراز کشیدم خدا خدا میکردم که هر چی زودتر مشکل حل بشه.تا شب ذهنم درگیر بود و هر چی مامان و بابا یا سایه و ترانه باهام حرف میزدن فقط با بله و نخیر جواب میدادم
۱۵.۲k
۲۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.