عشق پس از دو سال

پارت 6
ویو لیا
ات رو رسوندم فرودگاه و بعد از خداحافظی برگشتم خونه کارای مدرسه رو انجام دادم و بعدش شام خوردمو خوابیدم

پرش به ساعت 7صبح
بیدار شدم کارامو کردم فرم مدرسه مو پوشیدم رفتم مدرسه.. رسیدم توی راهرو وسایلمو توی کمد گذاشتم رفتم داخل کلاس وقت رفتم دیدم تهیونگ داره به پشت سرم نگاه میکنه
تهیونگ: هیی لیا ببینم اون ات هر*زه کجاست نکنه مرده که نیومده(خنده)
رفتم سمتش نامه رو گذاشتم جلوش و با نااحتی رفتم روی صندلیم نشستم

ویو تهیونگ
دیدم لیا ناراحت شد یه نامه گذاشت جلوم رفت نشست
نامه رو باز کردم

سلام
الان که این نامه رو میخونی حتما دیگه قرار نیست همو ببینیم ولی اینو بدون که من بعد از ازدست پدر مادرم یکیو میخواستم که باهاش دوست باشم و درکم کنه.. ولی تو منو از خودتت رنجوندی و باعث شدی قلبم بشکنه پس بیا دیگه هیچ وقت همو نبینیم و اگه همو دیدیم طوری رفتار کنیم که انگار همو نمیشناسیم و به زندیگمون عادیمون ادامه بدیم نمیدونم چرا ازم بدتت میاد ولی خودتت این بازی رو شروع کردی....

خداحافظ از طرف ات

ـ......
♡♡♡♡♡♡♡♡♥♡♡♡♡♡♡♡
شرط
15 لایک
10 کامنت
5 فالو
♡♡♡♡♡♡♡♡♥♡♡♡♡♡♡♡♡
منم زحمت میکشنم نمیخوای حمایت کنی خسته گیم در بره
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♥♡♡♡♡♡♡♡♡