عاشورا، نتیجه نپذیرفتن غدیر است
#عاشورا، نتیجه نپذیرفتن #غدیر است
#از_غدیر_تا_عاشورا [0⃣5⃣]
🔴 عیادت ابوبکر و عمر از حضرت زهرا(س)
وقتی حال حضرت زهرا(س) رو به وخامت گذارد و بیماری اش شدّت گرفت، #ابوبکر و #عمر خواستند که سابقه خوبی برای خود درست کنند و بگویند که به دیدن حضرت زهرا(س) رفتیم و در آخر با هم صلح کردیم و حضرت از ما گذشت.
لذا از حضرت امیر(ع) تقاضا کردند که برای آن دو از حضرت زهرا(س) اجازه بگیرد تا بیایند به احوالپرسی وی.
حضرت زهرا(س) میل نداشت. حضرت امیر(ع) اصرار کرد. حضرت زهرا(س) فرمود: خانه، خانه شماست و بانوی [خانه] هم، بانوی شماست.
#ابوبکر و #عمر آمدند. حضرت زهرا(س) روی به دیوار و پشت به آنها کرد.
گفتند: آمده ایم که رضای شما را حاصل کنیم، حضرت(س) فرمود: من با شما حرف نمی زنم مگر که قول بدهید که آنچه را که می گویم، اگر راست است، به راستی آن #شهادت بدهید.
آن دو قبول کردند.
حضرت زهرا(س) فرمود: یادتان می آید که پیامبر(ص) فرمود: #رضای_فاطمه، #رضای_خداوند است، و خداوند به سبب #غضب_فاطمه، #غضب می فرماید؟ گفتند: بلی.
حضرت زهرا(س) فرمود: خدایا، شاهد باش که من بر این دو نفر غضبناکم! و از این دو #راضی نیستم.
#ابوبکر، چون همیشه، تظاهر به گریستن کرد. عمر او را سرزنش کرد و سپس برخاستند و رفتند.
این آخرین کاری بود که آن دو انجام دادند.
ادامه دارد...✍
#از_غدیر_تا_عاشورا [0⃣5⃣]
🔴 عیادت ابوبکر و عمر از حضرت زهرا(س)
وقتی حال حضرت زهرا(س) رو به وخامت گذارد و بیماری اش شدّت گرفت، #ابوبکر و #عمر خواستند که سابقه خوبی برای خود درست کنند و بگویند که به دیدن حضرت زهرا(س) رفتیم و در آخر با هم صلح کردیم و حضرت از ما گذشت.
لذا از حضرت امیر(ع) تقاضا کردند که برای آن دو از حضرت زهرا(س) اجازه بگیرد تا بیایند به احوالپرسی وی.
حضرت زهرا(س) میل نداشت. حضرت امیر(ع) اصرار کرد. حضرت زهرا(س) فرمود: خانه، خانه شماست و بانوی [خانه] هم، بانوی شماست.
#ابوبکر و #عمر آمدند. حضرت زهرا(س) روی به دیوار و پشت به آنها کرد.
گفتند: آمده ایم که رضای شما را حاصل کنیم، حضرت(س) فرمود: من با شما حرف نمی زنم مگر که قول بدهید که آنچه را که می گویم، اگر راست است، به راستی آن #شهادت بدهید.
آن دو قبول کردند.
حضرت زهرا(س) فرمود: یادتان می آید که پیامبر(ص) فرمود: #رضای_فاطمه، #رضای_خداوند است، و خداوند به سبب #غضب_فاطمه، #غضب می فرماید؟ گفتند: بلی.
حضرت زهرا(س) فرمود: خدایا، شاهد باش که من بر این دو نفر غضبناکم! و از این دو #راضی نیستم.
#ابوبکر، چون همیشه، تظاهر به گریستن کرد. عمر او را سرزنش کرد و سپس برخاستند و رفتند.
این آخرین کاری بود که آن دو انجام دادند.
ادامه دارد...✍
۴.۰k
۲۷ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.