V... RHS:
V... RHS:
ارسلان: خب دیانا خانوم صدای قلب دخترمون رو هم شنیدی دیگه کجا بریم
دیانا: ارسلان من گشنمه
ارسلان: بیا بریم خونه زنگ میزنم سفارش میدم
دیانا: آخ جوننن
ارسلان: رفتیم خونه و منم کلی خوراکی و غذا سفارش دادم تو این یه ماه دیانا خیلی تپل نشده بود چون به بیشتر غذا ها ویار داشت و تا میدید و میشنید بالا میآورد
دیانا: ارسلان سفارشا رو آوردن میری بیاریشون بالا
ارسلان: آره عزیزم .... رفتم و سفارش ها رو آوردم و گذاشتم رو میز آشپز خونه
دیانا: پشت میز آشپز خونه نشستم چون بیشتر کارام رو میتونستم پشت میز انجام بدم ارسلان میز دونفره رو گذاشت توی حال و یه میز ۵ نفره بزرگ گرفت
ارسلان: دیانا بیا فیلم گذاشتم
دیانا: صبر کن اینا رو بیارم .... کل خوراکی هارو باز کردم و ریختم تو ضرف ارسلان کلی پاستیل شیرین و شکری و ابنبان و چیزای شیرین خریده بود اونا رو هم ریختم تو ضرف و ارسلان رو صدا زدم
ارسلان: جانم
دیانا: میای اینا رو ببری
ارسلان: آره اومدم
دیانا: ارسلان پیتزا ها و غذا هارو با کلی از خوراکی هارو برد منم یه ظرف خوراکی دستم گرفتم و رفتیم تو حال و ضرف رو روی میز عسلی گذاشتم و بعدش نشستم رو مبل
ارسلان: یه فیلم خنده دار گذاشتم و پتو کشیدم رو خودم و دیانا
_____________________________
دیانا: فیلم تموم شد و از خنده قرمز شده بودم
ارسلان: پاشو بریم بخوابیم
دیانا : رفتیم تو اتاق خواب ارسلان هرشب لباسمو عوض میکرد و یه لباس راحت تنم میکرد و تازه یه تشک مخصوص بارداری برام گرفته بود
ارسلان : دیانا رو گذاشتم رو تخت و
۵ مین بعد چشای مرواریدیش بسته شد
ارسلان: خب دیانا خانوم صدای قلب دخترمون رو هم شنیدی دیگه کجا بریم
دیانا: ارسلان من گشنمه
ارسلان: بیا بریم خونه زنگ میزنم سفارش میدم
دیانا: آخ جوننن
ارسلان: رفتیم خونه و منم کلی خوراکی و غذا سفارش دادم تو این یه ماه دیانا خیلی تپل نشده بود چون به بیشتر غذا ها ویار داشت و تا میدید و میشنید بالا میآورد
دیانا: ارسلان سفارشا رو آوردن میری بیاریشون بالا
ارسلان: آره عزیزم .... رفتم و سفارش ها رو آوردم و گذاشتم رو میز آشپز خونه
دیانا: پشت میز آشپز خونه نشستم چون بیشتر کارام رو میتونستم پشت میز انجام بدم ارسلان میز دونفره رو گذاشت توی حال و یه میز ۵ نفره بزرگ گرفت
ارسلان: دیانا بیا فیلم گذاشتم
دیانا: صبر کن اینا رو بیارم .... کل خوراکی هارو باز کردم و ریختم تو ضرف ارسلان کلی پاستیل شیرین و شکری و ابنبان و چیزای شیرین خریده بود اونا رو هم ریختم تو ضرف و ارسلان رو صدا زدم
ارسلان: جانم
دیانا: میای اینا رو ببری
ارسلان: آره اومدم
دیانا: ارسلان پیتزا ها و غذا هارو با کلی از خوراکی هارو برد منم یه ظرف خوراکی دستم گرفتم و رفتیم تو حال و ضرف رو روی میز عسلی گذاشتم و بعدش نشستم رو مبل
ارسلان: یه فیلم خنده دار گذاشتم و پتو کشیدم رو خودم و دیانا
_____________________________
دیانا: فیلم تموم شد و از خنده قرمز شده بودم
ارسلان: پاشو بریم بخوابیم
دیانا : رفتیم تو اتاق خواب ارسلان هرشب لباسمو عوض میکرد و یه لباس راحت تنم میکرد و تازه یه تشک مخصوص بارداری برام گرفته بود
ارسلان : دیانا رو گذاشتم رو تخت و
۵ مین بعد چشای مرواریدیش بسته شد
۱۶.۴k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.