عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
#فهم_این_رندی_برای_اهل_معنا_سخت_نیست
#دلبری_خوب_است_اما_دلربایی_بهتر_است...
.
.
#دلبرِ_دلربا...
.
دزفول که بودیم...
سر اینکه تو پایگاه هوایی نمیشد چادر سر کنم...
کلی مسئله داشتم...
لباس بلند میپوشیدم و جوراب...
زنهای همسایه بهم میگفتن تو اُمُّلی...!
چون اهل آرایش کردن نبودم...
مادرم به عباس زنگ زده بود و گفته بود
\"اگه ملیحه اونجا چادر نپوشه...
شیرمو حلالش نمیکنم...\"
عباس...
هوامو داشت...
باهاش حرف زده بود و متقاعدش کرده بود...
که الان وضع اینجا اینطوریه...
ملیحه هم جوونه و باید این نکته رو درک کرد...
خوب میدونست که من نسبت بهش کوچیکترم ...
هوامو داشت و سخت گیری نمیکرد...
کم کم حرفایی تو گوشم میخوند...
که تااون موقع نشنیده بودم...
میگفت
\"مگه آدم نمیتونه رو زمین بشینه...؟
حتما باس مبل باشه...؟
حتما باس تو لیوان کریستال آب بخوره...؟\"
میرفت و میومد و از اینجور حرفا میزد...!
تو اون سن و سال طبیعی بود خب...
که من وسایل زندگیمو دوس داشته باشم...
ولی چیز بزرگتری رو داشتم تجربه میکردم...
اونم زندگی با آدمی بود که دوسش داشتم...
بهش گفتم\"منظورت چیه عباس...؟
میخوای وسایلمو بدی بیرون...؟ \"
سکوت کرد...
گفتم
.
#خواهی_که_جهان_در_کف_اقبال_تو_باشد...
#خواهان_کسی_باش_که_خواهان_تو_باشد...
.
\"تو منو دوسم داری...
منم تو رو دوس دارم...
مهم همینه...
حالا میخواد این عشق...
تو شهر باشه یا تو روستا...
رو مبل باشه یا روی گلیم... \"
انگار انتظار شنیدن همچین جوابی رو ازم نداشت...
با شوق و تعجب پرسید
\"راست میگی ملیحهههه...؟!\"
راست میگفتم...
.
(همسر شهید،عباس بابایی)
@loveshq
#فهم_این_رندی_برای_اهل_معنا_سخت_نیست
#دلبری_خوب_است_اما_دلربایی_بهتر_است...
.
.
#دلبرِ_دلربا...
.
دزفول که بودیم...
سر اینکه تو پایگاه هوایی نمیشد چادر سر کنم...
کلی مسئله داشتم...
لباس بلند میپوشیدم و جوراب...
زنهای همسایه بهم میگفتن تو اُمُّلی...!
چون اهل آرایش کردن نبودم...
مادرم به عباس زنگ زده بود و گفته بود
\"اگه ملیحه اونجا چادر نپوشه...
شیرمو حلالش نمیکنم...\"
عباس...
هوامو داشت...
باهاش حرف زده بود و متقاعدش کرده بود...
که الان وضع اینجا اینطوریه...
ملیحه هم جوونه و باید این نکته رو درک کرد...
خوب میدونست که من نسبت بهش کوچیکترم ...
هوامو داشت و سخت گیری نمیکرد...
کم کم حرفایی تو گوشم میخوند...
که تااون موقع نشنیده بودم...
میگفت
\"مگه آدم نمیتونه رو زمین بشینه...؟
حتما باس مبل باشه...؟
حتما باس تو لیوان کریستال آب بخوره...؟\"
میرفت و میومد و از اینجور حرفا میزد...!
تو اون سن و سال طبیعی بود خب...
که من وسایل زندگیمو دوس داشته باشم...
ولی چیز بزرگتری رو داشتم تجربه میکردم...
اونم زندگی با آدمی بود که دوسش داشتم...
بهش گفتم\"منظورت چیه عباس...؟
میخوای وسایلمو بدی بیرون...؟ \"
سکوت کرد...
گفتم
.
#خواهی_که_جهان_در_کف_اقبال_تو_باشد...
#خواهان_کسی_باش_که_خواهان_تو_باشد...
.
\"تو منو دوسم داری...
منم تو رو دوس دارم...
مهم همینه...
حالا میخواد این عشق...
تو شهر باشه یا تو روستا...
رو مبل باشه یا روی گلیم... \"
انگار انتظار شنیدن همچین جوابی رو ازم نداشت...
با شوق و تعجب پرسید
\"راست میگی ملیحهههه...؟!\"
راست میگفتم...
.
(همسر شهید،عباس بابایی)
@loveshq
۲.۸k
۲۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.