چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد

که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون
دیدگاه ها (۷۱)

هین رها کن عشقهای صورتی // عشق برصورت نه بر روی سطیآنچه معشو...

خب خب خب تولد داریم باز جیییغ😻 😹 🙈 😍 دیروز ت...

خب خب خب تــولّــد داریمممم 😻 😻 ۲۴ سال پیش سوم فروردی...

🌞 🌞 یکسال گذشت🌝 🌝 😣 بعضیهادلشون شکست😢...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط