پارت ²
پارت ²
میخواستیم بریم میومد اونم کی ۱۲ شب و این منو عصبی میکنه که تا الان کجا بود؟ چرا باید تا این وقت شب بیرون باشه؟ دوست دختر داره؟ چه اتفاقی افتاده؟ و کلی سوال دیگه میدونید وقتی تولدش بود میخواست با دوستاش جشن بگیره من بهش توی درست کردن غذا به مامانش کمک کردم وقتی اومد بگیره وای اون لحظه ای که بهش تبریک گفتن قشنگ ذوق و شوق رو از چشماش میدیدم نمی دونید ولی دلم خیلی برای قبلا تنگ شد دوست دارم برگردم به عقب خب تغصیر من چیه؟ به نظرتون چیکارکنم ؟
وای یبار لباسم یکم میشه گفت باز بود خب چون زیپ دار بود و منم یکم باز ش کردم رفتیم خونشون نبود که شب اومد نشسته بود رو به روم قشنگ زل زده بود تو چشمام نمیدونید اون لحظه حسم چه شکلی بود هم ترسیدم، خجالت، تعجب وای نمیدونید دیگه چه فکرایی به سرم زد حتی یک روز پشت لباسم و دست زد رفتم خونه لباسو تا کردم گذاشتم یه گوشه باورتون میشه دیگه نپوشیدمش؟؟؟؟ حتی نمیزاشتم مامانم دست بهش بزنه چرا چون دستش خورده بود بهم میدونم خل شدم ولی وای اون موتور داره موتورش قبلا ابی مشکی بود وای چون سرعتش خیلی زیاد بود باباش موتور خودش داد اونم سرعتش زیاده ها ولی نه اونقدر الان موتوری که دستشه طوسی مشکیه :) همیشه میرم بیرون دوست دارم یک بار اون و با مو تور ببینم
یک روز خونشون بودیم شام بودیم فک کنم اره میخواست بیاد موتورش و برداره منم تو تراس بودم داشتم بالا نگاش میکردم.. انگار فهمید سرشو اورد بالا که سریع نشستم رفتم عقب ولی خب دید دیگه ٭
میدونید میرفتیم جنگل اونجا خونه داشتن اونجا خیلی بهم خوش میگذشت ولی بعدش دیگه نیومد منم اون ذوقی که داشتم از بین رفت :) دیگه نرفتیم
میدونی پسر ساکتیه کار به کارت نداره خوابالو هم هست ٭
میدونید راستش امید وارم داستانام و نبینه خب راستش من تو برنامه ای فیک مینویسم خب اینم فیک جدیدمه ولی خب این حقیقته!
میدونم چرته ولی خب ببخشید :)
میخواستیم بریم میومد اونم کی ۱۲ شب و این منو عصبی میکنه که تا الان کجا بود؟ چرا باید تا این وقت شب بیرون باشه؟ دوست دختر داره؟ چه اتفاقی افتاده؟ و کلی سوال دیگه میدونید وقتی تولدش بود میخواست با دوستاش جشن بگیره من بهش توی درست کردن غذا به مامانش کمک کردم وقتی اومد بگیره وای اون لحظه ای که بهش تبریک گفتن قشنگ ذوق و شوق رو از چشماش میدیدم نمی دونید ولی دلم خیلی برای قبلا تنگ شد دوست دارم برگردم به عقب خب تغصیر من چیه؟ به نظرتون چیکارکنم ؟
وای یبار لباسم یکم میشه گفت باز بود خب چون زیپ دار بود و منم یکم باز ش کردم رفتیم خونشون نبود که شب اومد نشسته بود رو به روم قشنگ زل زده بود تو چشمام نمیدونید اون لحظه حسم چه شکلی بود هم ترسیدم، خجالت، تعجب وای نمیدونید دیگه چه فکرایی به سرم زد حتی یک روز پشت لباسم و دست زد رفتم خونه لباسو تا کردم گذاشتم یه گوشه باورتون میشه دیگه نپوشیدمش؟؟؟؟ حتی نمیزاشتم مامانم دست بهش بزنه چرا چون دستش خورده بود بهم میدونم خل شدم ولی وای اون موتور داره موتورش قبلا ابی مشکی بود وای چون سرعتش خیلی زیاد بود باباش موتور خودش داد اونم سرعتش زیاده ها ولی نه اونقدر الان موتوری که دستشه طوسی مشکیه :) همیشه میرم بیرون دوست دارم یک بار اون و با مو تور ببینم
یک روز خونشون بودیم شام بودیم فک کنم اره میخواست بیاد موتورش و برداره منم تو تراس بودم داشتم بالا نگاش میکردم.. انگار فهمید سرشو اورد بالا که سریع نشستم رفتم عقب ولی خب دید دیگه ٭
میدونید میرفتیم جنگل اونجا خونه داشتن اونجا خیلی بهم خوش میگذشت ولی بعدش دیگه نیومد منم اون ذوقی که داشتم از بین رفت :) دیگه نرفتیم
میدونی پسر ساکتیه کار به کارت نداره خوابالو هم هست ٭
میدونید راستش امید وارم داستانام و نبینه خب راستش من تو برنامه ای فیک مینویسم خب اینم فیک جدیدمه ولی خب این حقیقته!
میدونم چرته ولی خب ببخشید :)
۴.۴k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.