مردم شهر سیاه

مردم شهر سیاه
خنده هاشان همه از روی ریاست
دلشان سنگ سیا ست!
ما در این شهر دویدیم و دویدیم؛ چه سود؟
هر کجا پرسه زدیم،
خبر از عشق نبود!
وتو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد؛
نکند از هوس دانه ی گندم به زمین بنشینی…!

#آنشرلی
دیدگاه ها (۲۳)

میگذرد! گاهی از غرورش! گاهی از کسی که سخت دوستش دارد... گ...

ﺧﻮﺏ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺭﺥ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﺮ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻧﻈﺮﯼ ﻻﯾﻖ ﺩﯾﺪﺍﺭ ...

پاییز همین برگهاییست که از ژاکتِ سُرمه ایت روی دامنِ زمین ...

می آیی یک شب رو به آسمان دراز بکشیم تو ماه را رصد کنی من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط