خسته از شهر خیالاتم گریزان می شوم

خسته از شهر خیالاتم ،گریزان می شوم
از عبور مبهم یادی،پریشان می شوم

خلوتی از جنس شیدایی،نشیند بر دلم
دم به دم بارانی و تنها و حیران می شوم

بر دو بال زخمی ام حس پر پرواز عشق
آسمان را دیدم و هر دم پشیمان می شوم

ابر دل، فریاد بغضم را شنید و گریه کرد
چتری از لالایی غمگین باران می شوم

آسمان بر غربت دل،می فشاند غصه را
عابری سرگشته در سوز بیابان می شوم

دیگر از شهر سکوت و قصه هایم خسته ام
در افق های غریب غصه،پنهان می شوم

#سمیه_خلج
دیدگاه ها (۱)

همہ باغ دلـــــم آثار خـــــزان دارد ، ڪو ؟ آن ڪھ سامان بدهـ...

چه نـــــوازد و چه سـازد، به جز از نوای گریهنی خسته یی که جز...

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ ﭘﺸﺖِ ﭘﻨﺠﺮﻩﺑﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﻬﺮ ﮐﻨﯽﻣﻨ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط