تو که نیستی همه وجودم شکستنی می شود. بی دلیل. بی آنکه حتی
تو که نیستی همه وجودم شکستنی می شود. بی دلیل. بی آنکه حتی به یادت بیفتم، می شکنم. گاهی دنبال دلیل می گردم. نه برای شکستنم. برای نبودنت. کلاغ وا مانده ای که سر دیوار نشسته، پسربچه ای که دوچرخه اش پنچر شده، عروسک کهنه ای که سالهاست گوشه گنجه فراموش شده و حتی صدای ترمز اتومبیلی که گربه ای را زیر گرفته، برای شکستنم کافی است.
بادبادک نخش پاره شده. بادبادک فراموش نمی کند انتهای نخش در دست کدام غریبه سرگردان بود. بادبادک دارد به گردباد تن می دهد. بادبادکی که عجیب شبیه من است. تو به آسمان خیره می شوی. گم شدنش را در باد نمی بینی و با خودت می گویی انگار چیزی را فراموش کرده ام و تکه نخی که دور انگشتت پیچیده را در جوی آب رها می کنی. تو که نیستی...
بادبادک نخش پاره شده. بادبادک فراموش نمی کند انتهای نخش در دست کدام غریبه سرگردان بود. بادبادک دارد به گردباد تن می دهد. بادبادکی که عجیب شبیه من است. تو به آسمان خیره می شوی. گم شدنش را در باد نمی بینی و با خودت می گویی انگار چیزی را فراموش کرده ام و تکه نخی که دور انگشتت پیچیده را در جوی آب رها می کنی. تو که نیستی...
۳.۷k
۲۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.