باز باید آسمانت را به یاغی ها دهم
باز باید آسمانت را به یاغی ها دهم
تشنه ام طعم لبانت را به ساقی ها دهم
عاشقت هستم ولیکن بی محلی می کنم
تا خیال عشق ورزی را به باقی ها دهم
می روم اما نگاهم را به راهت بسته ام
تا تمام راه را دست تلاقی ها دهم
فلسفه، از عشق می ترسد تو را رد می کند
می روم این فتنه را دست رواقی ها دهم
شهر دارد در هوایت سخت ابری می شود
باید این حس را به خواب کوچه باغی ها دهم
عقل با طفل خیالت عشق بازی می کند
طفل را باید به دامان اقاقی ها دهم
از فرات چشم تو انکار می نوشم ولی...
حیف اگر این دجله را دست عراقی ها دهم
طایفه دربند تقدیرند و طردت می کنند
من نمی خواهم تو را تحویل یاغی ها دهم !
تشنه ام طعم لبانت را به ساقی ها دهم
عاشقت هستم ولیکن بی محلی می کنم
تا خیال عشق ورزی را به باقی ها دهم
می روم اما نگاهم را به راهت بسته ام
تا تمام راه را دست تلاقی ها دهم
فلسفه، از عشق می ترسد تو را رد می کند
می روم این فتنه را دست رواقی ها دهم
شهر دارد در هوایت سخت ابری می شود
باید این حس را به خواب کوچه باغی ها دهم
عقل با طفل خیالت عشق بازی می کند
طفل را باید به دامان اقاقی ها دهم
از فرات چشم تو انکار می نوشم ولی...
حیف اگر این دجله را دست عراقی ها دهم
طایفه دربند تقدیرند و طردت می کنند
من نمی خواهم تو را تحویل یاغی ها دهم !
۱۰.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.