part 82
part 82
تارا-5دقیقه ای میشد نشسته بودیم
تو بالکن یکی از اتاق ها
سوکت سنگینی بود
انگار هردو منتظر بودیم اون یکی شروع کنه
یکی ازخدمتکار ها دوتا قهوه مون و آورد
نمیخوای چیزی بگی؟
علی-چی بگم اونقد دلم برات تنگ شده بود که نمیدونم الان خواب یا رویا
تارا-اصلا فکرشم نمیکردم یروزی اینججوری شه
علی-مثلا کی فکرمیکرد یروز به عنوان یه مهمون ویژه بیایی کنسرتم
تارا-لبخندی زدم دنیایه عجیبیه
علی-بهت میاد
تارا-یکمی ازقهوه خوردم چی؟
علی-پرفسور بودن
اینکه بخوان پرفسور رحیمی صدات کنن
تارا-توعم بهم خیلی میایی
علی-دستشو گرفتم هنوز داریش؟
تارا-نگاهی به حلقه ای که علی داده بود کردم
همه ی یادگاریات و جمع کردم اما هیچوقت
زورم به این حلقه نرسید همیشه کنارم بود
علی-توخیلی عوض شدی چجور بگم اون استایل های لش و دخترونه رو انگار گذاشتی کنار
بزرگ شدی
تارا-وقتی آدم تنهایی زندگی میکنه مجبوره بزرگ بشه
توچی هیچوقت فکرنمیکردم تصمیمی که گرفتم بخواد
باعث جدایی 1وسال و4 ماه باشه
من حساب روزهاشم دارم 485 روز از جداشدنمون میگذره
میدونم چقد وقتی باسهیل دیدیم داغون شدی
معذرت میخوام ازت حق دار یالان ازم متنفر باشی
علی-وقتی کسی که دوسش داری ولت میکنه
اول ازش متنفر میشی بد
بیخیالش میشی بد ازش عصبانی میشی
بد همچی یادت میره
عاشقش میشی
دوباره بیشتر از قبل
خیلی عجیبه نه؟
ولی خوب من که میدونم براچی رفتی باسهیل
بقیش قصیر من بود لجبازی کردم و بچه بازی
حتما سخت بود این مدت نه؟
تارا-بیشتر ازاونی که فکرشو میکنی
باورت میشه من یه آدم کشتم؟
علی-چی میگی
تارا-مفصله
بعدا سرفرصت میگم بت
به توعم بدنگذشتا بک وکالیست جدید و نوازنده های جدید
بیتا قربانزاده چه میدونم مهرنوش چی بود اسمش
علی-جوادی
حسودیت شد؟
تارا-مثل سگ حسودیم شد
اصلا ازشون خوشم نمیومد
علی-میخوای بزاریمشون کنار
تارا-دیونه شدی؟
من همیشه حامی خانمای هنرمند بودم ول یخوب وقت یمن نبودم اینکارو کردی حس خوبی نداشت
جدی میگم
علی-فقط ظاهرت بزرگ شده هنو همون تارا کوچولو ی خودمی
تارا-میشه دیگه هیچوقت بینمون جدایی نباشه؟
علی-من که پایتم
تارا-میشه برگردیم ایران
من متنفرم ازاین جا
پر از خاطرات چرت و پرت
علی-مگه میشه بگم نه
من بقول خود 485 روز لحظه شماری میکردم برای دیدنت
تارا-عاشقتممم
علی-من دیونتمم
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-5دقیقه ای میشد نشسته بودیم
تو بالکن یکی از اتاق ها
سوکت سنگینی بود
انگار هردو منتظر بودیم اون یکی شروع کنه
یکی ازخدمتکار ها دوتا قهوه مون و آورد
نمیخوای چیزی بگی؟
علی-چی بگم اونقد دلم برات تنگ شده بود که نمیدونم الان خواب یا رویا
تارا-اصلا فکرشم نمیکردم یروزی اینججوری شه
علی-مثلا کی فکرمیکرد یروز به عنوان یه مهمون ویژه بیایی کنسرتم
تارا-لبخندی زدم دنیایه عجیبیه
علی-بهت میاد
تارا-یکمی ازقهوه خوردم چی؟
علی-پرفسور بودن
اینکه بخوان پرفسور رحیمی صدات کنن
تارا-توعم بهم خیلی میایی
علی-دستشو گرفتم هنوز داریش؟
تارا-نگاهی به حلقه ای که علی داده بود کردم
همه ی یادگاریات و جمع کردم اما هیچوقت
زورم به این حلقه نرسید همیشه کنارم بود
علی-توخیلی عوض شدی چجور بگم اون استایل های لش و دخترونه رو انگار گذاشتی کنار
بزرگ شدی
تارا-وقتی آدم تنهایی زندگی میکنه مجبوره بزرگ بشه
توچی هیچوقت فکرنمیکردم تصمیمی که گرفتم بخواد
باعث جدایی 1وسال و4 ماه باشه
من حساب روزهاشم دارم 485 روز از جداشدنمون میگذره
میدونم چقد وقتی باسهیل دیدیم داغون شدی
معذرت میخوام ازت حق دار یالان ازم متنفر باشی
علی-وقتی کسی که دوسش داری ولت میکنه
اول ازش متنفر میشی بد
بیخیالش میشی بد ازش عصبانی میشی
بد همچی یادت میره
عاشقش میشی
دوباره بیشتر از قبل
خیلی عجیبه نه؟
ولی خوب من که میدونم براچی رفتی باسهیل
بقیش قصیر من بود لجبازی کردم و بچه بازی
حتما سخت بود این مدت نه؟
تارا-بیشتر ازاونی که فکرشو میکنی
باورت میشه من یه آدم کشتم؟
علی-چی میگی
تارا-مفصله
بعدا سرفرصت میگم بت
به توعم بدنگذشتا بک وکالیست جدید و نوازنده های جدید
بیتا قربانزاده چه میدونم مهرنوش چی بود اسمش
علی-جوادی
حسودیت شد؟
تارا-مثل سگ حسودیم شد
اصلا ازشون خوشم نمیومد
علی-میخوای بزاریمشون کنار
تارا-دیونه شدی؟
من همیشه حامی خانمای هنرمند بودم ول یخوب وقت یمن نبودم اینکارو کردی حس خوبی نداشت
جدی میگم
علی-فقط ظاهرت بزرگ شده هنو همون تارا کوچولو ی خودمی
تارا-میشه دیگه هیچوقت بینمون جدایی نباشه؟
علی-من که پایتم
تارا-میشه برگردیم ایران
من متنفرم ازاین جا
پر از خاطرات چرت و پرت
علی-مگه میشه بگم نه
من بقول خود 485 روز لحظه شماری میکردم برای دیدنت
تارا-عاشقتممم
علی-من دیونتمم
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۳.۶k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.