یک نفر هستصمیمانه تو را می خواهد

یک نفر هست صمیمانه تو را می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد

گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد

می نشیند سر راه تو ، که بر می گردی
عمری اینجور غریبانه تو را می خواهد

پای پیمان تو از جان و دلش  می گذرد
عشق می ورزد و جانانه تو را می خواهد

یاد تو همدم تنهایی شب هایش هست
یعنی عاشق شده رندانه ، تو را می خواهد

روی ناچاری اگر جرعه ای از باده خورد 
غرض این است که مستانه تو را می خواهد

چشم بر پنجره ی نازک دل می دوزد
تا بیایی ، دل ویرانه تو را می خواهد
دیدگاه ها (۲)

مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتربا همه گرمیم... با دل ها...

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود . . .در هیاهوی مترسکها پر ...

با قلموی خیالت یادگاری میکشم...یک قفس بی پنجره با یک قناری م...

باران که میبارد،جدایی درد دارد دل کندن از یک اشنایی درد دارد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط