ملتحسینبهرهبریحسن

#ملت_حسین_به_رهبری_حسين
از درد بی حساب سرم را گرفته ام
با اشک، زخم بال و پرم را گرفته ام
از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی
این خارهای موی سرم را گرفته ام
دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد
یعنی اجازه سفرم را گرفته ام
مانند من ز ناقه نیفتاده هیچکس
اینجا فقط منم کمرم را گرفته ام
آیینه نیست تا که ببینم جمال خویش
در چشمهای تو خبرم را گرفته ام
تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر
امروز از خودم نظرم را گرفته ام
خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست
از دست این و آن پدرم را گرفته ام
امشب به رسم ام ابیهایی ای پدر
از دست گرگها پسرم را گرفته ام
خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها
این چند موی مختصرم را گرفته ام
این شهر را به پای تو ویرانه میکنم
مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام
دیدگاه ها (۰)

#ملت_حسین_به_رهبری_حسينهرکی حاجتی داره بیاددر خونه دختر شاه#...

دورازچشم‌عموعباس‌حࢪملہ‌مۍزدبہ‌قصدکشتباباجونم‌چنددفعہ‌دیدم‌کہ...

#ملت_حسین_به_رهبری_حسينتو را آورده ام اینجا که مهمان خودم با...

#ملت_حسین_به_رهبری_حسينبابا سرم، تنم، کمرم، پهلویم، پرمیکی د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط