ملتحسینبهرهبریحسن

#ملت_حسین_به_رهبری_حسين
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی
شب آخر روي زلف پریشان خودم باشی
من ازتاریکی شب هاي این ویرانه می ترسم
تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی
فراقت گرچه نابینام کرده بازمی ارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی
پدرنزدیک بود امشب کنیزخانه اي باشم
به توحق می دهم پاره گریبان خودم باشی
اگرچه عمه دلتنگ است اما عمه هم راضی ست
که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی
ازاین پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمیخواهی پدرجانِ خودم باشی
سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد
بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی
سرت را وقت قرآن خواندنت برطشت کوبیدند
تو باید بعد از این قاري قرآن خودم باشی
کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد
فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی
اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است
تقلامی کنم یک بوسه مهمان خودم باشی
دیدگاه ها (۲)

#ملت_حسین_به_رهبری_حسيناز درد بی حساب سرم را گرفته امبا اشک،...

#ملت_حسین_به_رهبری_حسينهرکی حاجتی داره بیاددر خونه دختر شاه#...

#ملت_حسین_به_رهبری_حسينبابا سرم، تنم، کمرم، پهلویم، پرمیکی د...

#ملت_حسین_به_رهبری_حسينچند رباعی برای بی بی دو عالم حضرتِ رق...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط