در خیآلات خودم در زیر بآرانی که نیست
در خیآلات خودم در زیر بآرانی که نیست
میرسم باتو به خآنه از خیآبانی که نیست...
می نشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چآی میریزم برایت توی فنجآنی که نیست...
باز میخندی و میپرسی حآلت بهتر است؟
بآز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست...
شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند
یآس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست...
چشم میدوزم به چشمت،می شود آیآ کمی
دست هایم رآ بگیری بین دستآنی که نیست...
وقت رفتن می شود بآ بغض می گـویم نرو
پشت پآیت اشک میریزم در ایوانی که نیست...
میروی و خانه لبریز از نبودت می شود
بآز تنهآ می شوم بآ یآد مهمآنی که نیست...
رفته ای و بعد تو این کآر هرروز من است
بآور اینکه نبآشی کآر آسآنی که نیست...
میرسم باتو به خآنه از خیآبانی که نیست...
می نشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چآی میریزم برایت توی فنجآنی که نیست...
باز میخندی و میپرسی حآلت بهتر است؟
بآز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست...
شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند
یآس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست...
چشم میدوزم به چشمت،می شود آیآ کمی
دست هایم رآ بگیری بین دستآنی که نیست...
وقت رفتن می شود بآ بغض می گـویم نرو
پشت پآیت اشک میریزم در ایوانی که نیست...
میروی و خانه لبریز از نبودت می شود
بآز تنهآ می شوم بآ یآد مهمآنی که نیست...
رفته ای و بعد تو این کآر هرروز من است
بآور اینکه نبآشی کآر آسآنی که نیست...
- ۲.۳k
- ۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط