ذهن چویا:نمیخوام اعتراف کنم ولی واقعا دلم برات تنگ شده بو
ذهن چویا:نمیخوام اعتراف کنم ولی واقعا دلم برات تنگ شده بود نردبون بانداژی:)
ذهن دازای:برام سواله اینکه از من متنفره چرا الان اومده بغلم؟ولی فکر نکنم الان حالش خوب باشه.سوالم باشه برای یه وقت دیگه
بچها میخوام یه فیک از سوکوکو بنویسم چویا و دازای دوتا دوستن در ضمن چویا هم قرار نیس دختر باشه.
دختر هم توی داستان نمیارم.عشق و عاشقی هم قرار نیس بشه.
اسمش تنفر و دوستی هست
البته بگما اینو تو مهر یا آبان میزارم
ذهن دازای:برام سواله اینکه از من متنفره چرا الان اومده بغلم؟ولی فکر نکنم الان حالش خوب باشه.سوالم باشه برای یه وقت دیگه
بچها میخوام یه فیک از سوکوکو بنویسم چویا و دازای دوتا دوستن در ضمن چویا هم قرار نیس دختر باشه.
دختر هم توی داستان نمیارم.عشق و عاشقی هم قرار نیس بشه.
اسمش تنفر و دوستی هست
البته بگما اینو تو مهر یا آبان میزارم
۱.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.