به رهی دیدم برگ خزان
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو زگلشن روکرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده ی پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا دلداده ی رسوا
گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی باشد نه وفایی
جز ستم ز دل نبرده ام
آه بار غمت در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شود نوگل گلشن و دیده شود
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من ماندمو صد خار ستم
این پیکر بی جان
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
#بیژن_ترقی
#ایرج_بسطامی
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو زگلشن روکرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده ی پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا دلداده ی رسوا
گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی باشد نه وفایی
جز ستم ز دل نبرده ام
آه بار غمت در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شود نوگل گلشن و دیده شود
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من ماندمو صد خار ستم
این پیکر بی جان
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
#بیژن_ترقی
#ایرج_بسطامی
۶.۰k
۲۴ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.