گلی در دست اسیر دارم

گلی در دست اسیر دارم
چشمی به انتظار دارم
می‌چینم گلبرگ
زیر لب میگم می آید اینبار
چشم میبیند و میگوید
هیچ
خبری نیست از این یار
میکشم گلبرگ دیگری
زیر لب آرام میگویم نمی آید اینبار
قلب می ایستد
چشم میترسد
نگاه می‌لرزد
اما
خبری نیست
می‌رسد آخرین گلبرگ
من دست به دعا
که نشود فال من اینبار اشتباه... .
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه»
دیدگاه ها (۴)

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

.:دیوانه ای که دیوانگی را در دل شعرهایش جا گذاشتهدیوانه ای ک...

تو مرا می‌شناسی با رویای پرواز در یک زندگی هالیوودیتنهایی شب...

یه بنده خدایی یه روزی یه عکسی برام فرستاد نیم رخ توی ماشین م...

ازمایشگاه سرد

ازمایشگاه سرد

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط