وقتی بیایی سینه را خانه تکانی می کنم

وقتی بیایی سینه را ، خانه تکانی می کنم
رنگ تمام پرده‌ها را آسمانی می کنم

وقتی بیایی روز وشب چون کودکان نو سخن
باذوق ،دردنیای توشیرین زبانی میکنم

آنقدرخیره مانده ام برعکس‌های کهنه ات
انگاردارم قاب‌هاراهم روانی میکنم

طاقت نمی آرم کسی آیینه ات رابشکند
باقیل وقال سنگ‌هاهی مهربانی میکنم

من باتمام واژه‌هااتمام حجت کرده ام
شعرتورا...شورتورا...روزی جهانی می‌کنم

یک جای دنیاشعرباهم آشتی‌مان میدهد
آنوقت هرشب درهوایت شعرخوانی می کنم

دیگرچه فرقی میکندمن پیرباشم یاجوان؟!
وقتی توباشی تاآخر دنیاجوانی میکنم..
دیدگاه ها (۲)

گفتمش در دل و جانی تو بگو من چکنمگفت نبض ضربانی تو بگو من چک...

می روم از چشمهای هیزِ مردم گم شوملابِلای ساقه های خیسِ گندم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط