می روم از چشمهای هیز مردم گم شوم

می روم از چشمهای هیزِ مردم گم شوم

لابِلای ساقه های خیسِ گندم گم شوم

می روم از شهرتان تا در خیابانی شلوغ

سر بپیچانم .. و بی حق تقدُم گم شوم

می روم گم می شوم در دشتهای لاله گون

مهره ی ماری که در چشمان کژدم گم شوم

شعله ای افتاده دود از کُندِه بالا می رود

میکند خاکسترم تا لای هیزم گم شوم

تا کجا مخفی شدن از چشم و چنگال پلنگ

ماه مردابم .. برای بار چندم گم شوم؟
 
میروم گم میکنم گور خودم را بعد از این

لب به دندان می گزم تا بی تکلُم گم شوم
دیدگاه ها (۴)

وقتی بیایی سینه را ، خانه تکانی می کنمرنگ تمام پرده‌ها را آس...

گرچه بی تاب و پریشانم ولی با یادتو درعبورازسیل غم ها یکه تاز...

نیامدم که بخواهم کنار من باشیمیان این همه بیگانه ، یار من با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط