چمدانم را بستم.
چمدانم را بستم.
رفتم تا یادت مرا رها کند.
اما هرچه دورتر می شدم،
خاطراتت بیشتر گلویم را می فشرد.
آخر دلتنگی راه نفس را بر من بست،
بازگرداند مرا به همان نقطه اول،
به مرز روشن چشمانت.
بختِ برگشته مرا ببین!
پای تو که در میان باشد،
انگار هر رفتنی بی معناست...
#ندا_زندیان
رفتم تا یادت مرا رها کند.
اما هرچه دورتر می شدم،
خاطراتت بیشتر گلویم را می فشرد.
آخر دلتنگی راه نفس را بر من بست،
بازگرداند مرا به همان نقطه اول،
به مرز روشن چشمانت.
بختِ برگشته مرا ببین!
پای تو که در میان باشد،
انگار هر رفتنی بی معناست...
#ندا_زندیان
۳.۵k
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.