𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
𝚖𝚢 𝚋𝚊𝚋𝚢...
P⁹
ته«نفسم رو حبس کردم........سعی کردم خیلی کم و جزعی نگاه کنم....واو.....ا.ت بدن خیلی خوبی داشت....مثلا نباید میدیدم.....به ا.ت کمک کردم رفتیم تو......گذاشتمش تو وان و آب رو اندازه کردم........صندلی رو برداشتم و روش نشستم.......
ا.ت«خیلی حالم بهتر شده بود.....ولی هنوز خجالت میکشیدم.....نباید میکشیدم¿.....به هر حال....درد بدنم بهتر شده بود.......
ته«ام.....ا.ت
ا.ت«بله
ته«میشه موهاتو بشورم؟
ا.ت«باشه
ته«شامپو رو برداشتم و ریختم کف دستم......بعد موهای ا.ترو ماساژ میدادم......بعد موهاشو آبکشی کردم......
چند مین بعد
ا.ت«ته
ته«بله
ا.ت«اممم.....میشه بری بیرون
ته«چرا
ا.ت«بروووو
ته«باشه باشه رفتم.......اومدم بیرون.....به خاطر اینکه لباسام خیس شده بود لباسا به تنم چسبیده بود و موهای خودمم یه جورایی خیس بود.....به خاطر این که خیس خالی بودم وقتی اومدم بیرون آب بدنم چکه میکرد و خب زمین خیس شد.......
ا.ت«بعد اینکه ته رفت.....خودمو شستم و حولمو برداشتم.....حالم یه حوله تن پوش سفید بود.....اومدم بیرون و با ته خیس مواجه شدم.....«چیه
ته«هیچی
ا.ت«نمیخوای بری اتاق خودت•-•
ته«چرا چرا رفتم
ا.ت«ته رفت.....زمین خیس آب بود......آجوما رو صدا کردم و اومد تمیز کرد.......بلند شدم یه دست لباس راحتی پوشیدم و رفتم رو صندلی میز آرایش نشستم و موهامو با سشوار خشک کردم......یه دونه ماسکم گذاشتم و بعد چند مین برش داشتم.....هوففف خسته شدم.....به ساعت نگاه کردم....۱۲ بود......هعیییییی......یکم رو تخت دراز کشیدم......داشتم با خودم فکر میکردم....خودمم نمیدونم به چی فقط فکر میکردم:////
کوک«خب فردا شب یه دونه جشن بود به خاطر برگشتن برادرم جونگ مین از کالیفرنیا......توی عمارت پدرم.....هوففف مجبور بودم چهره میمون اون زنیکه(نامادریش)رو تحمل کنم.......چند مینی میشد که تو خودم بودم.....بلند شدم لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین.....ساعت ۱و۲۵بود......آجوما میز رو چیده بود.....رفتم نشستم و به یکی از خدمتکارا گفتم برن ته و ا.ت رو صداکنن.....بعد ۱مین اومدن و نشستن جر جاشون.....ناهار توی سکوت سپری شد.....«بیاید پذیرایی
_ا.ت و ته به سمت پذیرایی.....پست سر کوک راه افتادن.....
اینم پارت جدید
P⁹
ته«نفسم رو حبس کردم........سعی کردم خیلی کم و جزعی نگاه کنم....واو.....ا.ت بدن خیلی خوبی داشت....مثلا نباید میدیدم.....به ا.ت کمک کردم رفتیم تو......گذاشتمش تو وان و آب رو اندازه کردم........صندلی رو برداشتم و روش نشستم.......
ا.ت«خیلی حالم بهتر شده بود.....ولی هنوز خجالت میکشیدم.....نباید میکشیدم¿.....به هر حال....درد بدنم بهتر شده بود.......
ته«ام.....ا.ت
ا.ت«بله
ته«میشه موهاتو بشورم؟
ا.ت«باشه
ته«شامپو رو برداشتم و ریختم کف دستم......بعد موهای ا.ترو ماساژ میدادم......بعد موهاشو آبکشی کردم......
چند مین بعد
ا.ت«ته
ته«بله
ا.ت«اممم.....میشه بری بیرون
ته«چرا
ا.ت«بروووو
ته«باشه باشه رفتم.......اومدم بیرون.....به خاطر اینکه لباسام خیس شده بود لباسا به تنم چسبیده بود و موهای خودمم یه جورایی خیس بود.....به خاطر این که خیس خالی بودم وقتی اومدم بیرون آب بدنم چکه میکرد و خب زمین خیس شد.......
ا.ت«بعد اینکه ته رفت.....خودمو شستم و حولمو برداشتم.....حالم یه حوله تن پوش سفید بود.....اومدم بیرون و با ته خیس مواجه شدم.....«چیه
ته«هیچی
ا.ت«نمیخوای بری اتاق خودت•-•
ته«چرا چرا رفتم
ا.ت«ته رفت.....زمین خیس آب بود......آجوما رو صدا کردم و اومد تمیز کرد.......بلند شدم یه دست لباس راحتی پوشیدم و رفتم رو صندلی میز آرایش نشستم و موهامو با سشوار خشک کردم......یه دونه ماسکم گذاشتم و بعد چند مین برش داشتم.....هوففف خسته شدم.....به ساعت نگاه کردم....۱۲ بود......هعیییییی......یکم رو تخت دراز کشیدم......داشتم با خودم فکر میکردم....خودمم نمیدونم به چی فقط فکر میکردم:////
کوک«خب فردا شب یه دونه جشن بود به خاطر برگشتن برادرم جونگ مین از کالیفرنیا......توی عمارت پدرم.....هوففف مجبور بودم چهره میمون اون زنیکه(نامادریش)رو تحمل کنم.......چند مینی میشد که تو خودم بودم.....بلند شدم لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین.....ساعت ۱و۲۵بود......آجوما میز رو چیده بود.....رفتم نشستم و به یکی از خدمتکارا گفتم برن ته و ا.ت رو صداکنن.....بعد ۱مین اومدن و نشستن جر جاشون.....ناهار توی سکوت سپری شد.....«بیاید پذیرایی
_ا.ت و ته به سمت پذیرایی.....پست سر کوک راه افتادن.....
اینم پارت جدید
۶۳.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.