وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی

وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمری ست که ما منتظر آمدنت،
نه تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی
می خواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی
ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟

#یوسف_رحیمی
#خاص
#یا_مهدی_ادرکنی
دیدگاه ها (۱)

میان همه‌ی این کارهای روزمّره؛ لا به لای همه‌ی اَعمالی که ا...

هیچ یک از شیعیان ما بیمار نمی‌شود، مگر آن که ما هم به سبب بی...

تند تر بدو...دور تر شو! خیلی ها هستند در دنیای امروز که قرص...

خشت های طلا فرو می ریزند!... دل ها به لرزه در می آیند!... ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط