ی.قاتل.عاشق
#ی.قاتل.عاشق
#پارت.هشتم
از زبون#مبینا
رفتم تو اتاقم و بدون اینکه لباسمو عوض کنم خودمو پرت کردم رو تخت یه نفس عمیق کشیدم که در اتاقم باز شد
حوری:ممببییننااا
مبینا:درد و مبینا
حوری:بیا ببین این پسره چی گذاشته پیجش
رفتم گوشی و ازش گرفتم با چیزی که دیدم خندم گرفت
حوری:این که تویی
حوری:میدونم
مبینا:راستی
حوری:چیه؟؟
مبینا:میگم امروز داشتی برا کی جاسوسی میکردی؟؟
حوری:اهان بیا بشین بگم
رفتیم نشستیم رو تختم
مبینا:بنال
حوری:داشتم جاسوسی میکردم قاتل پدر و مادر و پیدا کنم
مبینا:ووااقععااا
حوری:اره
مبینا:خو چیشد؟؟
حوری:انگار اونا یه باند بزرگن اما هرچی تو اطلاعات باندشون گشتم هیچ قتلی نبود
مبینا:شاید اطلاعات و پاک کردن
سیلدا:چچییششددهه¿¡
حوری:وای ننه ررووحح
مبینا:ججررر
سیلدا:درمورد چی حرف میزدین؟؟
حوری:بیا بشین بگیم ولی رویا نباید بفهنه
سیلدا:اوکی...
#ادامه.دارد•-•🍧
#پارت.هشتم
از زبون#مبینا
رفتم تو اتاقم و بدون اینکه لباسمو عوض کنم خودمو پرت کردم رو تخت یه نفس عمیق کشیدم که در اتاقم باز شد
حوری:ممببییننااا
مبینا:درد و مبینا
حوری:بیا ببین این پسره چی گذاشته پیجش
رفتم گوشی و ازش گرفتم با چیزی که دیدم خندم گرفت
حوری:این که تویی
حوری:میدونم
مبینا:راستی
حوری:چیه؟؟
مبینا:میگم امروز داشتی برا کی جاسوسی میکردی؟؟
حوری:اهان بیا بشین بگم
رفتیم نشستیم رو تختم
مبینا:بنال
حوری:داشتم جاسوسی میکردم قاتل پدر و مادر و پیدا کنم
مبینا:ووااقععااا
حوری:اره
مبینا:خو چیشد؟؟
حوری:انگار اونا یه باند بزرگن اما هرچی تو اطلاعات باندشون گشتم هیچ قتلی نبود
مبینا:شاید اطلاعات و پاک کردن
سیلدا:چچییششددهه¿¡
حوری:وای ننه ررووحح
مبینا:ججررر
سیلدا:درمورد چی حرف میزدین؟؟
حوری:بیا بشین بگیم ولی رویا نباید بفهنه
سیلدا:اوکی...
#ادامه.دارد•-•🍧
۴.۷k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.