مخلص

مخلص

« چهارده پانزده سال بیشتر نداشت .
جبهه که آمد بیشتر مواقع دست راستش را روی سینه می گذاشت . طوری که انگار داشت به کسی ادای احترام می کرد .
علتش را نمی گفت ؛ حتی به من که برادر بزرگترش بودم . اما این اواخر گویا نظرش عوض شده بود ! آخرین باری بود که همدیگر را دیدیم . لا به لای صحبت هایش گفت : روزی که به جبهه آمدم تازه خودم را شناختم . چیزهایی که این جا دیدم و می بینم فکر می کنم هیچ جای دنیا پیدا نشود .
من همیشه احساس می کنم " آقا " پیش رویم است . به همین جهت دست راستم را برای احترام روی سینه دارم . دست چپم را نذر حضرت عباس علیه السلام کردم و تا پای رفتن دارم در جبهه می مانم . . .

شنیدم موقع عملیات ، مردانه جنگید . ناگهان گلوله توپی آمد و کنارش منفجر شد . بعد از دو سال جنازه اش را آوردند . با دیدنجنازه اش شگفت زده شدم . دست راست مهدی روی سینه اش بود . دست چپ و دو پایش هم قطع شده بود . »

خاطره ای از شهید مهدی نجف زاده . کتاب قمقمه های خالی اثر ذبیح الله ذبیحی
@shahidSeyedJavadmousavy
دیدگاه ها (۱)

#شهید_رجایی#چادر#حجاب

#واجب_فراموش_شدهواجبه هااااااعین نمازعین روزهجدی بعضیا ازجمل...

قسمتی از نامه یکی از مدافعین حرم:ما در اینجا با کفار میجنگیم...

جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارعهمزمان با شب ولادت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط